سلام دوستان،
راستش همسر من يه عيبى داره ك مدتها هم هست ك اينطوريه، اما اوايل من همه ش ب فكر جدابيى بودم و اصن برام مهم نبود، ميگفتم من قراره جدا بشم پش تين عيبم مثه بقيه.
اما الان يه سال ميشه ك شوهرم همه رفيق بازيا و كاراى بدشو گذاشته كنار و واقعا با هم خوشحاليم. اما يه عيب يا شنيد مريضى داره كه جفتمونو اديت ميكنه اونم اينه ك نميتونه بياد مسافرت، مگه اينكه با خونوادش باشه. هرجا مريريم دلتنگى و حال بد شديدا بهش دست ميده....
اولش گف من بعد از فوت بابام اين حسو ندارم و بهت قول ميدم ازين ب بعد باهات ميام مسافرت، اما الان كم كم باز ميگه نميوتنم، هرجا ميريم باهم ميگه دلم ميگيره و حالم بد ميشه، خودت تمها برو... اخه من تا كى تنها برم سفر؟ مگه ميشه؟! منم واقعا بزرگنرين ارزوم سفر كردنه، هيچ مشكل ماليم نداريم، اگه هر پولو جمع ميكنم ب اميد اينه باهاش بم سفر..
اگه با مامانش مثلا بريم يا خونودش اين حس خيييلى كمتره، اما تنخا ك باشيم اصن طاقت نمياره.
چن بار رفتيم شمال ، همون شب منو برگردوند. اما الان خودشم ميگه تو درمان بده من درس ميشم، من خودمم دوس داوم يه ادم طبيعى باشم اما نميتونم.
اخه من اصن نميتونم دوكش كنم، بهش ميگم خو بذار ب خاطر من يه هفته بهت بد بگذره، مگه نميتونى؟ ميگه نه دست خودم نيس.همين به خدا شده باعث افسردگيم، ما هيچ دوست و تفريح ديگه اى نداريم تو زندگيم، وقتى ب اين فك ميكنم مسافرتم نميتونيم بريم از زندگيم سير ميشم
كسى راه حلى نداره؟!