سلام. من در ازدواج اولم متاسفانه به علت بیماری همسرم رو از دست دادم . خیلی دوستش داشتم اونم عاشقم بود ولی تقدیر این بود . از اون حدود 4 سال از ازدواجمون میگذره . ( کلا من با زن مرحومم حدودا 10 ماه زندگی کردم که از این 10 ماه فقط 2 ماه کنار هم بودیم بقیه در بیمارستان و طی مراحل بیماری بود) . بعد ازاون یعنی همین 6 ماه پیش از طریق یکی از آشنایان با همسرم جدیدم آشنا شدم (البته بگم قبل از دوسال پیش اصلا نمیخواستم ازدواج کنم و میخواستم همیشه تنها باشم . از دوسال پیش تا حالا چند نفر رو دیدم و به قول معروف به هم نخوردیم ) بعد از شناختی کوتاه حدودا 2 ماهه عقد کردیم . بعد از عقد حدودا 4 ماه بعد ازدواج کردیم . قبل از عقد به من گفته بود قرص میخوره (کلونازپام) رفتم مطالعه کردم دیدم برای خواب و ضد استرس استفاده میشه و چون بهش علاقه مند شده بودم برام مهم نبود . همه چی نسبتا خوب بود ( من کلا همسر قبلیمو فراموش کرده بود و کنار گذاشته بودم و اصلا مقایسه ای وجود نداره ) چیزی تا بعد از ازدواج مشخص نبود کم کم احساس کردم یه حالتی در ایشون وجود داره و یه بیخیالی در ذاتش هست که اذیت کنندس برام . مثلا غذا که خیلی کم درست میکنه برای شام. حتی صبح تا شب بلند نمیشه غذا بخوره به زور من که شب بر میگردم غذا درست میکنه یا خونرو مرتب میکنه . داشتم میگفتم مثلا غذا درست میکنه بقیشو نمیزاره یخچال . میزاره رو کاز میمونه . میوه شب میاره میخوریم بعد تا 3 روز روی کابینت میمونه . گاهی میوه ها در یخچال با همون نایلونشون کپک میزنن . یا غذا روی گاز کپک میزنه . اصلا خانه داری بلد نیست / (درمورد سکس هم خیلی سرده ، اصلا میلی نداره .) (من خودم خیلی گرمم ولی دیگه این پند ماهه تغییرم داد و الان خیلی سرد شدم) ... روحیه ام خراب شده . قرصشو چند بار خواسته ترک کنه ولی فعلا نتونسته . من مشکلم خود این شخصیته . به هر حال من تجربه داشتم و میدونم آدمها چه حالتهایی دارن . ولی اینو نتونستم بفهمم . از فردای عروسی اصلا شاد نیستم . روز به روز بدتر میشم . یه چیز مهمی هم که هست و آزارم میده بی غیرتیشه بهم. میگه برو یه زن دیگه بگیر من نمیتونم تو رو از نظر عاطفی و جنسی ارضا کنم .
30 سالشه
من کارمندم / 36 سالمه (درضمن از زن قبلیم بچه ندارم) / خونه از خودم دارم .
از نظر خانوادگی تقریبا در یه سطحیم (البته ما یکم بالاتریم )
قبل از ازدواج پیش فامیلشون منشی بود که فعلا 6 ماهه نرفته.
