روز از نو و روزی از نو .... درماندگی در دوراهی
سلام
داستان زندگی من تو این چندسال مفصل هست که تو تایپیک هام هست.
خلاصه بگم اینکه ما بعد از کلی کش مکش دوسال پیش جدا شدیم و بعد از یکسال با اصرار و بازگشت خانومم دوباره ازدواج کردیم .
الان بعد از چندماه مدام با هم جر و بحث داریم و انگار اصلا همدیگرو درک نمی کنیم. مشاوره هم خیلی رفتیم.
ولی متاسفانه خانومم بازم داره بچگی در میاره. مشکلات رو به دیگران می کشونه. تهدید به خودکشی می کنه.
چند شب پیش بود که جر و بحثمون بالا گرفت. واسم چایی اورد و شکلات. خودش می دونست من چایی رو با خرما می خوردم. منم رفتم از یخچال خرما آوردم که با چایی بخورم. یه دفعه برگشت گفت مامانت سنگ هم بزاره جلوت می خوری. منم عصبانی شدم و جر و بحث کردیم . اون وسیله پرت کرد و منم پرت کردم.
اون به من حمله کرد و منم از خودم دفاع کردم.
دیگه تهدید به خودکشی کرد.
الان می گه پشیمونم برگشتم. منم می گم پشیمونی برو درخواست جدایی بده منم نمی خوام تحملم کنی.
خلاصه موندم چکار کنم. ما تصمیم داشتیم بچه دار بشیم. خیلی هم عجله داشتیم تا زودتر بچه دار بشیم. ولی الان موندم با این روند چکار کنم.