با نماز نخوندن همسرم چطور کنار بیام
سلام و خسته نباشید،
خانمی هستم سی ساله، همسرم سی و دو ساله. خارج از کشور زندگی می کنیم. مدت های زیادی هست که همسرم علاقه ای به نماز خوندن نداره. یه مدت به خاطر اصرار من و اینکه می دید من ناراحت میشم نمی خونه، خوند. بعد کم کم کمتر شد و الان کلا نمی خونه.
چون خارج از ایران زندگی می کنیم، محیط اطرافمون طبیعتا اصلا مذهبی نیست.
قصد ندارم تغییرش بدم (چون می دونم نمیشه)، اما واقعیت اینه که الان کاملا از چشمم افتاده و تقریبا می تونم بگم علاقه ای بهش ندارم دیگه. یعنی فقط در حد اینکه پدر بچه مه دوسش دارم (پسرمون 15 ماهشه تقریبا) و نه بیشتر. آیا کاری هست که بتونم انجام بدم یا باید زندگیمو همین طور که هست قبول کنم؟
ممکنه بگین خوبی هاشو به خودت یادآوری کن، چیزای دیگه شو ببین و غیره. تمام این کارها رو می کنم. باهاش هیچ دعوا و بحثی ندارم، بداخلاق و بدخلق نیستم، معمولی هستم. اما اون عشقی که درون خودم نسبت بهش حس می کردم رو دیگه ندارم. حتی یه وقتایی احساس می کنم دارم دو رویی می کنم. بیشتر از اون چیزی که دوسش دارم، دارم نشون میدم. یعنی ادعا می کنم مثل همیشه ام، مثل قبلم و خیلی دوسش دارم، در حالی که دیگه ندارم.
دقیق تر بگم دیگه بهش اعتماد ندارم. اوایل به خاطر اینکه روزها اینجا طولانی بود روزه نگرفت (حتی تو روزهای کوتاهی که ده ساعت بیشتر نبود). یکی دو سال اون اوایل روزه گرفت و مریض شد (و منم مریض شدم) و دیگه نگرفت. الان کم کم نمازش ترک شده. الان گاهی می بینم که میگه خب چرا از گوشت های اینا نخوریم؟ حالا مگه چه فرقی داره؟
اینه که من دیگه بهش اعتماد ندارم و احساس می کنم هیچ بعید نیست که فردا بخواد خیانت هم بکنه. به دلم بد راه نمی دم و بدبین نیستم و نمی گم که این کارو می کنه. اما اعتماد هم نمی تونم بهش بکنم. به نظرم منطقی نیست اعتماد کردن به همچین کسی که این قدر تغییر کرده.
به خاطر شرایط زندگیمون تو دو تا شهر مختلف زندگی می کنیم و خب طبیعتا دوری از من روش تاثیر گذاشته و تا حداقل یکی دو سال آینده هم نمی تونیم تو یه شهر زندگی کنیم.
الان نسبت بهش بی تفاوت شدم اما از درون این اتفاقا داره خودمو می خوره. احساس می کنم زندگی ای که توش زن و شوهر نسبت به هم بی تفاوت بشن، داره رو به تباهی میره.
البته اینم بگم که همسرم خیلی دوسم داره، اما خب گفتم. از چشم من افتاده. از طرفی من هر روز علاقه ام داره کمتر میشه بهش.
من چیکار کنم که خودم رو بتونم شاد نگه دارم و از این ناراحتی درآم؟ چطور سعی کنم کلا نسبت به این رفتارهاش بی تفاوت باشم و به خودم بگم منو که تو قبر اون نمی خوابونن؟ (واقعیتش به این اعتقادی ندارم، چون به هر حال رفتار پدر و مادر الگوی بچه هاست و روی برکت خونه هم خیلی تاثیر داره، این طوری نیست که بگم خب حالا اون نماز نخونه و روزه نگیره و گوشت حلال نخوره، به من که ضرری نمی رسه.).
از راهنمایی هاتون پیشاپیش ممنونم.