چطورى اين زندگى رو تموم كنم؟
سلام
من حنا هستم كه فكر ميكنم خيلى ها منو ميشناسين و همه منو به انتقاد گرفتين كه اين زندگى جهنمى رو چرا تموم نميكنى، خيلى ها گفتند تمام نوشته هات دروغه و تو يك رمان نويس حرفه اى هستى، منم كلا از اين سايت فاصله گرفتم ولى واقعا كسى رو ندارم كمك كنه، من همون آدم هستم با همون شرايط قبلى، الان دو سال و پنج ماهه كه عقد كردم و خونه شوهرم زندگى ميكنم، هنوز باكره هستم و شوهرم اصلا تمايلى بهم نداره، البته بعد از قهر ٤، ٥ ماهه مون اخلاقش بهتر شده بود و دوست داشتنش رو حس ميكردم ولى رفتارهاى مشكوكش منو باز عصبى كرد باز ازم فاصله گرفت.
يك مهمونى گرفت كه آخر اون مهمونى جلوى كارگرا منو كتك زد و صورتم خونى و كبود شد، ٢٠ روز طول كشيد تا صورتم به حالت اولش برگشت.
الان ده ماهه هر شب كنارش هستم ولى ديگه خسته شدم. الان سه ماهه كه يك روز در ميان ميرم محل كارش و اونجا كنترلش ميكنم، خانمى كه قبلا منشيش بود الان شده همه كاره شركتش، فرستاد كلاس حسابدارى، دوره هاى مالياتى و... گذروند و شد تقريبا همه كاره. الان سوگلى شوهر من شده اون خانوم، هيچكس حق نداره بهش چپ نگاه كنه كه با شوهرم طرفه، حتى وقتى من ميرفتم اونجا اين خانوم با نهايت پررويى به من بى احترامى ميكرد. من به اين رفتارها مشكوك شدم و چندين بار باهاش دعوا كردم ولى شوهرم هر دفعه ميگفت حساسيت الكى نشون ميدى اون دختر در مقابل تو هيچى نيست.
من يك روز دستگاه شنود گذاشتم تو اتاق، از وقتى حرفهاشون رو شنيدم شدم مرده متحرك. شوهرم حرفهاى مستهجن به اون دختر گفت و دختر هم ميخنديد، بعدش دختره گفت تو خيلى زنتو مهم ميگيرى، شوهرم گفت اون در ظاهر مهمه، اصل كارى تويى كه پشت پرده هستى. دختره گفت ظاهر مهم نيست پشت پرده مهمه.
الان يك ماهه من داغون داغونم. هر روز با هم بحث و دعوا داريم، من ميخوام تموم كنم واقعا ديگه حالم ازش بهم ميخوره ولى خيلى ميترسم.
هر موقع ميرم اونجا اون دو تا رو باهم ميبينم روح و روانم بهم ميريزه.
به دختره قول داده اينو طلاق ميدم با تو ازدواج ميكنم، به من هم ميگه سه ماه ديگه ميندازمش بيرون بره.
دارم ميميرم به خدا، كمك كنيد. نميخوام سرزنش كنيد فقط يك لحظه خودتون رو بذارين جاى من ببينيد چه كارى بايد بكنم.
بارها باهاش قهر كردم فقط با هدف طلاق، ولى بعدش ديگه جرأتش رو نداشتم. من چيكار كنم.
شيدا خانم تو رو خدا يه چيزى بنويس برام