با وجود بچه 10 ماهه طلاق راه درستیه؟فوری

من تازه عضو شدم
مشکلم حاد و فوری هست
دیگه نمیتونم این زندگی رو تحمل کنم...مدام از سمت همسرم تحقیر میشم...زندگی ما از اول هم مثل دوتا زوج نبوده
با همسرم دوست بودم و به گفته خودش من مجبورش کردم ازدواج کنه
انگار علاقه ای بهم نداریم و از هم بدمون میاد
البته من هنوز دوستش دارم اما اون انگار بخاطر بچه فقط داره منو تحمل میکنه
میخام بهش بگم توافقی جدا شیم
اما شدیدا میترسم
کمکم کنید

- - - Updated - - -

میشه لطفا با منم همدردی کنید؟!

- - - Updated - - -

من و همسرم حدود دوسه سال دوست بودیم...بعدش با اصرار من و بازی هایی که من در آوردم ازدواج کردیم...
همسرم اهل ازدواج نبود ولی من فکر کردم با عشقی که بهش میدم میتونم زندگیش رو عوض کنم و زندگی خوبی داشته باشیم با هم
اما اشتباه کردم
دیگه نمیتونم بی توجهی بی محبتی و بی احترامی هاش رو تحمل کنم

شما یکبار اشتباه کردید و همسرتان را وادار به ازدواج کردید به نظرم اشتباه دومتون هم بچه دار شدن با این شرایط بوده. ممکنه اقدام به طلاق اشتباه سومتون باشه پس خیلی محتاطانه عمل کنید.

بیشتر و جزئی تر در مورد خودتون و همسرتون و مشکلاتی که دارید بنویسید. همین نوشتن باعث میشه ذهنتون باز تر بشه و راحت تر تصمیم بگیرید.
ودوستان هم بهتر میتوانند کمکتون کنند.
انشا... که مشکلاتتون قابل حل باشند.

سلام دوست عزیز

به همدردی خوش امدی
همانطور که انه ماری عزیز گفتن یکمی از خودتون بیشتر بگین و اینکه مشکلات اصلیت رو باه همسرت دسته بندی کن

ضمن اینکه انقدر عجول نباش.تصمیم برای طلاق نباید انقدر هول هولکی و فوری با عجله و ...باشد.با عجله ازدواج میکنیم و با عجله میخوایم طلاق بگیریم...شما باید مراحل زیادی رو تحت نظر مشاور بگذرونی(چه طلاق و چه ادامه) و خودش مستلزم زمان زیادیه...پس عجله نکن.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط آنه ماری

شما یکبار اشتباه کردید و همسرتان را وادار به ازدواج کردید به نظرم اشتباه دومتون هم بچه دار شدن با این شرایط بوده. ممکنه اقدام به طلاق اشتباه سومتون باشه پس خیلی محتاطانه عمل کنید.

بیشتر و جزئی تر در مورد خودتون و همسرتون و مشکلاتی که دارید بنویسید. همین نوشتن باعث میشه ذهنتون باز تر بشه و راحت تر تصمیم بگیرید.
ودوستان هم بهتر میتوانند کمکتون کنند.
انشا... که مشکلاتتون قابل حل باشند.

---

ممنونم پاسخ دادید...
اشتباه اول و دوم رو کاملا قبول دارم...متاسفانه...کاملا احساسی رفتار کردم
همسر من به شدت به خانوادش وابسته ست...ضمنا ارزشی هم برای من به عنوان زن قایل نیست با اینکه من کل حقوقم رو بهش میدم و اون کوچکترین خرجی ای به من نمیده ...با اینکه توی این چند سال زندگی(4 سال) سعی کردم زندگیمون پیشرفت کنه...مثلا به سختی و با قسط و قرض خونه بخریم...با این حال همیشه متوقع هست ازم....
درواقع من فکر میکنم چون علاقه به من نداره...من هرکاری که براش میکنم رو نمیبینه و فکر میکنه وظیفه منه
در کنار همه اینا سرکوفت و بی احترامی رو هم اضافه کنید

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط maryam123

سلام دوست عزیز

به همدردی خوش امدی
همانطور که انه ماری عزیز گفتن یکمی از خودتون بیشتر بگین و اینکه مشکلات اصلیت رو باه همسرت دسته بندی کن

ضمن اینکه انقدر عجول نباش.تصمیم برای طلاق نباید انقدر هول هولکی و فوری با عجله و ...باشد.با عجله ازدواج میکنیم و با عجله میخوایم طلاق بگیریم...شما باید مراحل زیادی رو تحت نظر مشاور بگذرونی(چه طلاق و چه ادامه) و خودش مستلزم زمان زیادیه...پس عجله نکن.

---

همسرم اصلا اعتقادی به مشاور نداره...چندین بار رفتیم اما فقط یک یا دوجلسه به اصرار من اومده....همیشه میگه این مشاورا طرف تو رو میگیرن و تو میخای پیش اونا منو خراب کنی!
حتی وقتی اعتراضی بهش میکنم....میگه مشاور بهت یاد داده؟؟
در واقع من اینقدر توی این سالها کوتاه اومدم و حرفم رو نزدم که الان که میخام چیزی بگم همسرم برنمیتابه!
راستش امیدی هم به اصلاحش ندارم....چون واقعا تغییری نمیکنه
( نمیدونم باید چه چیزای دیگه ای در مورد زندگیم بگم که بتونید بهم کمک کنید)

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط maryam123

سلام دوست عزیز

به همدردی خوش امدی
همانطور که انه ماری عزیز گفتن یکمی از خودتون بیشتر بگین و اینکه مشکلات اصلیت رو باه همسرت دسته بندی کن

ضمن اینکه انقدر عجول نباش.تصمیم برای طلاق نباید انقدر هول هولکی و فوری با عجله و ...باشد.با عجله ازدواج میکنیم و با عجله میخوایم طلاق بگیریم...شما باید مراحل زیادی رو تحت نظر مشاور بگذرونی(چه طلاق و چه ادامه) و خودش مستلزم زمان زیادیه...پس عجله نکن.

---

همسرم اصلا اعتقادی به مشاور نداره...چندین بار رفتیم اما فقط یک یا دوجلسه به اصرار من اومده....همیشه میگه این مشاورا طرف تو رو میگیرن و تو میخای پیش اونا منو خراب کنی!
حتی وقتی اعتراضی بهش میکنم....میگه مشاور بهت یاد داده؟؟
در واقع من اینقدر توی این سالها کوتاه اومدم و حرفم رو نزدم که الان که میخام چیزی بگم همسرم برنمیتابه!
راستش امیدی هم به اصلاحش ندارم....چون واقعا تغییری نمیکنه
( نمیدونم باید چه چیزای دیگه ای در مورد زندگیم بگم که بتونید بهم کمک کنید)

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط d.ak

من و همسرم حدود دوسه سال دوست بودیم...بعدش با اصرار من و بازی هایی که من در آوردم ازدواج کردیم...
همسرم اهل ازدواج نبود ولی من فکر کردم با عشقی که بهش میدم میتونم زندگیش رو عوض کنم و زندگی خوبی داشته باشیم با هم
اما اشتباه کردم
دیگه نمیتونم بی توجهی بی محبتی و بی احترامی هاش رو تحمل کنم

---

چه بازیهایی؟

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط شیدا.

چه بازیهایی؟

---

بهش گفتم خواستگار دارم و میخام ازدواج کنم

شما چرا وقتی همسرتون خرجی نمیده همه حقوقتون را به همسرتون میدید؟ هر مردی که باشه بعد از یه مدتی از زنش توقعش بالا میره.
به نظر من شما باید رفتارهاتون را تغییر بدید. خونه را شما خربدید یا همسرتون؟
فقط به اندازه خودتون برای زندگی زحمت بکشید که هم خودتون اذیت نشوید هم همسرتون توقعش بالا نره.
نگران نباشید این مسائل قابل حل هستند. باید یه سری از مهارتها را در خودتون بالا ببرید.

دوست عزیز چرا اینقدر راحت در مورد طلاق و جدایی با وجود داشتن یه فرزند نازنین صجبت می کنین؟
طلاق و جدایی به نظر من باید اخرین راه باشه تا اگرم اتفاق افتاد قابل قبول تر باشه و ظرفیت پذیرشش بالاتر بره..دوست عزیز من یه چشمه از زندگیم برات میگم و با وجود این همه مشکل طلاق رو گذاشتم برای اخرین راه که اونموقع اگه اتفاق افتاد حسرت اینو نخورم که کاش میموندم و شاید میشد درست بشه و خیلی شاید ها و حسرت های دیگه..
من با تمام مشکلاتی که قبلا اینجا مطرحش کرده بودم به یقین رسیدم که همسرم معتاد شده..فکر کن همسره گیر کرده در دام اعتیاد، بیکار و طبیعتا به خاطر مصرفش عصبی پرخاشگر بی مسئولیت و ....همچنان در انکار یعنی هرچی میخام کمکش کنم که برگرده اصلا تو انکاره که من کاری نکردم...تنها دلیل صبوریم و حفظ ارامشم دخترمه ...فقط از خدا میخام به خاطر این طفل معصوم باباش رو کمک کنه و خودش برگرده..با وجودیکه من دارم به طور غیر مستقیم برای بهبودی خودش و ارامش خودم کارایی میکنم ولی بشدت عاجزم و خسته ولی باز ته دلم میگه همه راها رو برو اگر نشد به جدایی فکر کن..شما هم این طوری فکر کنی و بری جلو بهتره برات به نظرم

سلام
بهتره به اشتباهات گذشته دیگه فکر نکنید
گذشته ها دیگه گذشته و نمیشه درستش کرد
به نظر من از همین الان بشینید فکر کنید چه عواملی باعث شده که همسرتون این طوری بشن
هیچ مردی به زور ازدواج نمیکنه بدون اینکه علاقه ای داشته باشه و شما هم دارید در این مورد اشتباه میکنید
حتما علاقه ای داشتن که نمیتونستن ببینن که میخواهید ازدواج کنید و تحمل اینکه بتونه از شما جدا بشه رو نداشته
به خاطر فرزندی که دارید اینقدر راحت در مورد طلاق فکر نکنید
مگه شما عاشق اون اقا نبودید ؟
پس چی شده
یعنی عشقی که نسبت به همسرتون داشتید از بین رفته ؟
اون هم به خاطر این رفتارهای همسرتون ؟
اسم این علاقه رو نمیشه عشق و دوست داشتن گذاشت که بخواد اینقدر راحت از بین بره
علاقه قلبی هیچ موقع از بین نمیره
و اگر هم اینگونه نیست و قلبا دوسش دارید
بشینید خوب فکر کنید
به روابطی که داشتید
به عواملی که باعث شده اینقدر رابطه تون سرد بشه
اگه اون اقا عاشق شما نبودن الان پیش شما نبودن الان فرزندی نداشتید
میدونید ما ادم ها در اکثر موارد به اشتباهات خودمون اصلا توجه ای نمیکینم و برامون اصلا مهم نیست
ولی اشتباهات دیگران و گاهی انقدر بزرگ میکنیم که .......
خوب فکر کنید و اینقدر راحت به جدایی فکر نکنید
موفق باشید :72: