احساس میکنم همسرم خیلی درگیری فکری داره وتحت فشار کاریه.میخوام کمکش کنم
به نام خدا
من اناهیتا۲۷ سالمه.همسرم تقریبا۲۹ساله.زندگیه خوبی داریم خداروشکر.ولی چند وقتیه احساس میکنم همسرم خیلی تحت فشار کاریشه.اخلاقای جدیدی پیدا کرده که منو نگران میکنه.بیشتر از همه نگران سلامتیشم.نمیدونم احساس میکنم دچار افسردگیه خفیف شده.خیلی نگرانشم.
دغدغه زیاد داریم.مثلا ما یه خرید بزرگ داشتیم که همسرم مجبوره حداقل حداقلش تا۱سال ونیمه دیگه همینجوری فشرده کار کنه که چک وقسطامون رو پاس کنه.سر کار رفتن منم دردی ازمون دوا نمیکنه چون حقوق من در مقابل درامد همسرم خیلی ناچیزه واون همیشه میگه همین که تو بالاسر خونه وپاستیلمون هستی کمک بزرگیه.
برای همین تامدت ۲سال نمیتونه درس بخونه واین خیلی هر دومون رو اذیت میکنه البته که استرس شوهرم در این مورد بیشتره.
دغدغهءدیگه ش ماشینه.همسر من مثل اکثر پسرای ایرانی عشق ماشینه.عشق که چه عرض کنم دیوونهءماشینه.البته ما همین الانم ماشین خوب داریم البته از نظر من ولی همسرم شبی نیست که نشینه ،حساب کتاب نکنه که چطوری یه ماشینِ خودش پسندبخره.تو بهترین حالتش تا۲سال دیگه نمیتونه واین خیلی ناراحتش میکنه.خیلی.مثلا میشینه حساب کتاب میکنه بعد که میبینه نمیشه خودشو منو قانع میکنه که همین ماشینمونم خوبه ما ۱خرید خیلی خوب کردیم فلان چیزو داریم بهمان چیزو داریم.ولی این توضیحات مال همون شبه فرداش میبینم دوباره رفته تواین کانالای ماشینای خارجی هی داره حرص میخوره.میخوام بگم که اصلا نمیتونه بااین قضیه کنار بیاد وعصبانیتش از یه جای دیگه بیرون میزنه.
یه دغدغهءدیگه ش اینه که شوهر من سابقآهفته ای یه بار میرفت سالن فوتبال.حتی نمیتونید تصورشو بکنید که چقدر عاشقه فوتباله.مثلا یه نمونه ش:یه شب که بازیه الکلاسیکو بود ما بخاطر اینکه همسرم فوتبال تماشا کنه اومدیم جلو تی وی خوابیدیم.البته من وسطای نیمهءاول خوابم برد.خدا شاهده با این صدا از خواب بیدارشدم.گووووووورپ گووووووووورپ.باور کنید فک کردم به خونمون حمله کردن همینجور گیج خواب بودم که دیدم اقا داره از فرط هیجان نیم خیز شده داره محکم بامشت به زمین میکوبه با دهن بسته که مثلا منو از خواب بیدار نکنه.فک کنم تیمشون موقعیت خراب کرده بود.یا یه بار یادمه رفته بودیم دیدن مامانم اینا.فاصلهءشهرامون ۸ساعته.بعد نگو اون شب یه بازیه فوتبال هست.شما فکر کنید مایه مسیر۸ساعته رو ۴ساعته اومدیم.ماشینمون رو ابرا بود کلا.منظور از این توضیحات اینکه همسرم عاشقه فوتبال وفوتبال سالنیه.اما متاسفانه تو یه بازی پاهاش مصدوم شد واز اون موقع دکتر بهش گفت که دیگه نباید فوتبال بازی کنی.واین خیلی روی روحیه ش تآثیر گذاشته وخیلی ناراحتش میکنه.یعنی شنبه به شنبه اینو یه غمی میگیره که ادم میخواد براش هلاک شه.بمیرم براش.
حالااخلاقایی که جدیدا پیدا کرده.شوهر من اصلا واصلا واصلا وبه هیچ عنوان قهرنمیکرد.ولی الان کافیه مثلا حرفشو۱لحظه دیر گوش بدم.قهر میکنه چه جور.بهش میگم بهزاد خداییش به این هیکل گندت نمیاد این لوس بازیا.جمع کن خودتو.ولی تا نرم منت کشی اشتی نمیشه.یا مثلا یهو سر چیزای بی خودی قاطی میکنه.صداشومیبره بالا.بهش میگم مراقب تن صدات باش میگه من مردم نمیتونم نُنُر حرف بزنم:303:
این توضیح رو هم بدم که خیلی کم خوابی میکشه .واز لحاظ جسمی هم دیسکوپاتیه شدید داره.تو همین ۱ساله موهای سرش شروع کردن به سفید شدن البته زیاد نیست ولی خوب معلومه خیلی تحت فشاره.
من واقعا نمیدونم باید براش چکار کنم.دوست دارم هر از چند گاهی یه کارایی کنم که خوشحال شه.استرسش کم شه.یه خرده دغدغه هاشو فراموش کنه.ولی نمیدونم چکار کنم.حتی نمیدونم چه هدیه ای بخرم براش.ممنون میشم اگه باز هم کمکم کنید.من واقعا نگرانشم.خیلی زیاد .منتظر پیشنهادهای خوبتون هستم.:72::72::72: