-
اولین خاستگاری جدی
سلام دوستان.
برای اولین بار قراره یه خاستگار رو تو خونه راه بدم.
این که میگم برای اولین بار تفاوتش اینه که چون ایشون منو جایی دیدن و عاشق من شدن و این برای من خیلی مهم بود همیشه و به همین دلیل هست که منم دلمم میخواد که بیشتر باهاشون آشنا بشم.
من 27 سالمه ، ایشون نمیدونم چند ، هر دو کارشناسی هستیم ، من چهره ایشون رو هنوز ندیدم و قیافه برام خیلی مهمه.
الان تنها مشکلی که همین اول کار پیش اومده اینه که ایشون تهران زندگی میکنن و من اصلا هیچوقت ملاکم این نبود که تو شهری جز شهر خودم زندگی کنم.
شاغل هستن ولی من هنوز نه و اصرار زیادی به شاغل بودن خودم ندارم ولی از اون ادمهایی هستم که گوشه خونه به شدت منزوی میشم و نیاز شدید به حضور در اجتماع دارم.
من قبلا سه تا مورد دوستی با پسرها داشتم ،اولی باهاشون قطع رابطه کامل کردم ولی دو تای دیگه رو باهاشون چون رابطه کاری داشتم ، یه جورایی هنوز باهم در ارتباطیم ، مثلا کاری برام پیش بیاد ، زنگ میزنم بهشون و کمک میخوام ، اونا هم به همینطور.
مخصوصا سومی رو که خیلی قبول دارم و دوس دارم در زمینه ازدواجم هم باهاش مشورت کنم ولی نمیدومم چه جوری مطرح کنم باهاش و اینکه چه جوری با همین دو نفر رابطمو به کات کامل برسونم؟
ببخشید خیلی پراکنده نوشتم.
یه جورایی هُل شدم و وحشت زندگی تو شهر دیگه افتاده به جونم.
-
یکم بیشتر از خودم میگم.
من یه دختر خیلی شاد و سر زنده و مثبتی هستم ، هیچ انرژی منفی ای در من راه نداره (البته خیلی زحمت کشیدم که به این مرحله برسم ، قبلا خیلی ادم داغون و افسرده ای بودم ) الان عزت نفس و اعتماد به نفسم خیلی بالاست ، عاشق ورزشم و خیلی زندگی رو آسون و طنز میگیرم و خیلی چیزایی که دخترای دیگه براشون مهمه ، برای من اصلا اهمیتی نداره ، مثلا طلا و لباس عروس و خونه فلان مدل و وسایل زندگیم چه مدلی باشه و ..... اصلا اهمیتی نداره ، جشن عروسی که اصلا دوست ندارم .
بزرگترین اخلاق بدم همین تغییر مکان زندگی هست ، که بیشتر دوست دارم تو این تاپیک رو این موضوع کمکم کنید.
البته بازم اخلاق بد دارم ، مثلا عصبانیت شدید در رانندگی.
زیاد دوس ندارم با کسی قاطی بشم ، دوست و اشنا زیاد دارم ولی با هیچکدوم صمیمیت زیادی ندارم ولی از روابط باهاشون راضی هستم و لذت میبرم.
یکی از چیزایی که دوس ندارم برم شهر دیگه واسه زندگی اینه که این احساس خوشبختی و ارامشی رو که حدود شش ماه هست با تلاش خودم به دست آوردم ، دوست ندارم هیچ جوره از دست بدم ، کاملا مطمئنم که برم شهر دیگه ، تخریب کامل روحی میشم.
-
سلام دوست عزیز....
اولا اینکه : ایشون شما رو دیدن و عاشق شما شدن ؟! با یک نگاه ؟! بعد این رو چطور به گوش شما رسوندن که عاشق شما شدن ؟!
دوما :اگر شما دارید خواستگاری رو در منزل راه میدی دلیلی نداره با دوست پسرهای قبلی ( به هر دلیلی) در ارتباط باشی.برای کات کردن کافیه خط تلفنت رو عوض کنی.کار سختی نیست.
سوما :شما میخوای به دوست پسر سابقت زنگ بزنی و در مورد خواستگارت مشورت کنی ؟! به نظر خودت کار عقلانی هستش ؟!!! مشاوری چیزی در اطراف محل سکونت شما نیست ؟! یا بزرگتر با تجربه ای نیست که کمک بخوای و سراغ دوست پسر قبلی نری ؟
چهارما : انقدر همه چیز رو باهم قاطی نکن.
عنوان تاپیکت در مورد خواستگارت هست .پس رو همین مسئله تمرکز کن .
و اینکه اگر قصد نداری بری شهر دیگه ای زندگی کنی و شرایطتت جور نیست برای زندگی در تهران ، بهتره به واسط و یا هرکسی که میانجی گری میکنه اطلاع بدی شرایطتت رو.تا برای اون اقا هم توضیح بده.اگر انقدر مطمئنی که شهر دیگه ای نمیخوای بری و بری از لحاظ روحی بهم میریزی حتما شرایطتت رو بگو.شاید مورد قبول اون اقا نباشه(فقط از طریق رابط).و اصلا خواستگاری شکل نگیره.
البته من بازم نفهمیدم مشکل اصلی شما چیه .....
دوست پسر های قدیمی؟
زندگی در شهری دیگه؟
امدن خواستگار جدید؟
و..............؟؟
-
سلام.
اگه بهت بگم نذار خواستگار جدید که گفتی بیاد... قبول میکنی؟
یا بگم بذار بیاد باز قبول میکنی؟
صبور باش میخوام دلایلم رو بگم:
ببین من خودم جای تو باشم نمیذارم این خواستگار بیاد اولا این فقط عاشق یه نگاه شده همین... حالا بالفرض ادم خوبی هم باشه. اما باید قبول کنی دلت باهاش نیست درست میگم؟ خودت میگی دلت با یکی دیگست.... با اون نفر سوم... وقتی دلت با کسی نباشه ازدواج کنی بعدها یا پاس خیانت میاد وسط یا دلتنگی یا افسردگی یا غم و غصه و بغض...
من خودم جای تو باشم اگه باور کنم که عاشق اون نفر سومم برای اون میجنگم....
تمام تلاشمو میکنم اگه نشد اون موقع به امثال این ادمها اجازه میدم بیان خواستگاریم...
اما اگه عقلت میگه این ادم خوبی هست و اون نفر سوم واسه خوشبختیت مناسب نیست اون وقت یه مدت به خودت زمان بده به طور کامل فراموشش کن بعد ب نفر چهارم اجازه بده وارد زندگیت شه...
موفق باشی :72:
-
مریم 123 عزیز
بله ایشون با یک نگاه عاشق من شدن که به نظر من اصلا عقلانی نیست اینطور علاقه ، علاقه ای که با یه نگاه به دست بیاد ، با یه نگاه به کسی دیگه از بین میره.
از طریق واسط به گوشم رسوندن.
عزیزم من یکم منظورم رو بد رسوندم ، نفر سوم در واقع دوست من نبوده ، ما همکار بودیم ، حتی خانواده های همدیگه رو هم میشناسیم و من با اعضای خانوادشون ارتباط دارم ، ایشون برای من حکم یه مشاور رو تو زندگی داره ، تو هر مسیری که راهنماییم کرده ، من هیچوقت از رفتن یه اون مسیر پشیمون نشدم.
نباید لفظ دوست پسر رو استفاده میکردم (کلا از این کلمه خیلی بدم میاد)
نفر دوم هم 99% درصد از زندگیم حذف هست و خیلی راحت میتونم الان کامل حذفش کنم.
نه واقعیتش هیچ مشاور درست و درمون و مورد اعتمادی نیست تو شهرمون ، با بزرگترها هم که حتما مشورت میکنم.
چشم دوست عزیز قاطی نمیکنم مسائل رو.
والا همین امروز به خانوادم اعلام کردم که به همون واسط بگن که شرایط من همینه ، چون به خودم ایمان دارم که ادم زندگی تو شهر دیگه نیستم و بزرگترین اشتباه زندگیم خواهد شد ، خودم تاحالا کسی رو ندیدم از رفتنش راضی باشه.
والا خودمم نمیدونم مشکلم چیه ، فقط میدونم که دوس داشتم کسی مثل آقای سومی شوهرم میبود ولی حیف ...
سمیرا جان.
کاملا حدست درست بود که من درگیر نفر سومی هستم ، یعنی به شدت عاشق خصوصیات اخلاقیش هستم ، ولی هیچوقت بین ما بحث ازدواج نبود ، چون ایشون مطلقه هستن و بچه دارن ، اگه مجرد بود که به شدت مناسب هم بودیم برای ازدواج ولی من نمیتونم برای ایشون بجنگم به همون دلایل که گفتم.
البته تو برهه ای ایشون خیلی تمایل به ازدواج با من داشت ولی من زیاد به این موضوع واکنش خاصی نشون ندادم چون میدونم چنین ازدواجی تو خانواده من پذیرفته نیست.
و هیچ برنامه ای برای ازدواج نداره.
منم دلم میخواد کامل فراموشش کنم.
-
من خیلی در شک و تردید هستم.
یکم فکر کردم با خودم در مورد شرایط زندگی در تهران و قبول کردم که بیان خاستگاری ، البته هنوز بهشون چیزی نگفتیم.
امروز رفتم بیرون ،وقتی تو خیابون راه میرفتم ،شهری که همه جاشو مثل کف دست میشناسم ، این اب و هوا ، این همه قشنگی و ...... چه جوری میتونم بزارم و برم.
من الان یکم ترسیدم از اینکه اینو رد کنم و دو فردای دیگه سنم بالا بره و خاستگار مناسبی پیدا نشه ، البته من از بقیه شرایط ایشون هنوز خبری ندارم چون تو یه مسافرت کاری هستن فعلا و امکان دیدن وجود نداره.
با این درخواست خاستگاری فقط منو تو هوا معلق نگه داشتن و تمام فکر و ذکرم مشغوله.
حداقل میزاشتی از مسافرت میومدی آخه.
چقد موضوع تاپیکم درهم و برهم شد ، الان قضیه ترس از بالا رفتن سنم شد.
وای هیچوقت فکرشو نمیکردم تو همچین شرایطی قرار بگیرم و از همه بدتر که خانواده م اونجوری که باید پشتیبانم نیستن و من تنهایی تصمیم گیرنده هستم.
-
اومدن خواستگار که ضرر نداره. نخواستید قبول نمی کنید. مجبورتون که نمی کنند. به هرحال انتظار نداشته باشید کسی از کلان شهرها بخصوص تهران برای زندگی و ازدواج حاضر به مهاجرت به شهر دختر و رها کردن پایگاه کاری و اجتماعیش باشد.
سن، تعداد و کیفیت خواستگارها در یک شهر کوچک، شناخته شده بودن یا نبودن، موقعیت اجتماعی فردی و خانوادگی ... همه این ها رو ئرنظر بگیرید. از اون طرف خصوصیات فرد خواستگار و خانواده اش، تفاوت های فرهنگی و خانوادگی، انتظارات وی و خانواده اش از عروس و نوع برخورد آن ها با وی، دوری از خانواده و مشکلات و دلتنگی های ناشی از آن ... را هم موردنظر قرار بدید.
موفق باشید :72:
-
آقای یه دوست. واقعا ممنون که تو تاپیک من نظرتون رو گفتین.
بله صد در صد من نمیتونم انتظار داشته باشم کسی به خاطر من شغلش رو ول کنه و بیاد.
من دیشب قبل از خواب پست شما رو خوندم. بعد فکر کردم و دیدم من تا دو سه ماه دیگه یه موقعیت کاری خیلی خوب میتونم داشته باشم تو شهر خودم ، الانم از لحاظ موقعیت اجتماعی در وضعیتی هستم که تقریبا مطمئنم بدون خاستگار نخواهم موند با توجه به اینکه همیشه تو اجتماع حضور دارم و از لحاظ فامیل و دوست و آشنا روابط گسترده ای داریم.
اون ترسم تقریبا از بین رفت (البته قبلا چون شاغل بود تعداد خاستگارام بیشتر بودن ولی چون الان بیکارم یکم ترسیده بودم)
خیلی از اطرافیانم رو به خاطر آوردم که تو سی سالگی خیلی ازدواج خوبی انجام دادن. پس الان قضیه ترسم تقریبا منتفی هست و اون خاستگار با مشورت با یکی از بزرگترها رد شد.
حالا من میمونم و نیازم به ازدواج ، نیاز روحی ، عاطفی و ...
که باید منتظر بمونم و ببینم خداوند برام چی رقم میزنه.
آدمی که وارد روابط با پسرها میشه و قلبش هزار تیکه میشه ، آخرش میشه همین ، هرچی میکشم تقصیر خودمه
-
سلام. من هم دوستانی داشتم که پسر بودند. و اتفاقا از بهترین دوستانم هم بودن. اما این که بهش علاقه داری بحثش فرق میکنه. اگه هنوز دلت پیششه به نظرم یا باید واقعا بذاریش کنار، یا خواستگار جدید رو راه ندی اگه دوستش داری.
حداقل دیگه از این مورد براش نگو :undecided:
از این که بگذریم، اگه واقعا انقد شهرت رو دوست داری به نظرم نمیتونی تهران دووم بیاری. من خودم قبلنا تهران بودم. فرار کردم از اونجا ! واقعا دلم نمیخواد به هیچ وجه مجبور شم تهران زندگی کنم.
ولی خب ضرر نداره حالا میاد میبینیش اصلا شاید خوشت نیومد
ولی در کل با توجه به جمیع جوانب به نظرم بگو نیاد این خواستگار
-
سنت داره میره بالا ولی دلیل نمیشه به هر کسی بگی بله
اگه از همین حالا دچار شک شدی ، بهتره کنسلش کنی و مردم رو زا به راه نکنی
در ضمن الان دیگه مثل قدیم نیس که قرار باشه سالی پنجاه تا خواستگار بیاد.پس همین تعداد خواستگار رو قدر بدون و تا جایی که ممکنه شرایطشونو بررسی کن که فردا ، پس فردا پشیمون نشی.این دلیل نمیشه که چون فلانی توی 30 سالگی (یا اصلا 40 سالگی) خواستگار خوب داشته ، شما هم داشته باشین . شاید خواستگار خوب همین آقا باشه و توی سن 27 سالگی بیاد.