-
کنارامدن باازدواج اجباری
سلام...نمیدونم بایدچطورباادمی که علاقه ای بهش ندارم زندگی کنم به شدت افسرده شدم دیگه امیدی واسه ادامه ی زندکی ندارم من یه دخترنوزده ساله به حدی اززندگی ناامیدم که به خودکشی فکرمیکنم .....مجبورم شدم به خاطرخانوادم ازخودم بگذرم وباکسی ازدواج کنم که هیچ علاقه ای بهش ندارم ....تقریبا ازحدود سه سال پیش فهمیدم که بیماری صرع دارم وسابقه ی سه بارتشنج والانم دارومصرف میکنم ..تقریبا پنج سال نشون پسرخالم بودم وبعدازاین که خانوادم ازبیماری من مطلع شدن تصمیم قطعی گرفتن که من اگه باپسرخالم ازدواج نکنم کس دیگه ای حاضرنیست باوجودبیماری بخواد که زندگیش بامن ادامه بده... داستان خیلی طولانی دارم واقعا داغونم نمیدونم باید ازکجاشروع کتم واقعا نمیدونم توذهنم فقط این سوال هست که چرامن...
-
-
اگه بخوام خودمو بیشترمعرفی کنم اینکه من کلی ارزوداشتم هیچ موقه فکرنمیکردم همچین زندکی ای انتظارمو بکشه...همیشه جزودرسخونای مدرسه بودم وفکرمیکردم حتما اینده ی روشنی درانتظارمه کلا توفازازدواج نبودم وعلاقه ای هم نداشتم بهش درس مهم ترین چیززندگیم بود ولی ازسال سوم دبیرستان که متوجه بیماریم شدم بهم ریختم اصلا نمیتونستم قبولش کنم کناراومدن باهاش خیلی سخت بود انگار کل ارزوهام ازم گرفتن ......من تقریبا هشت ماه هست که ازدواج کردم اونم با ادمی که هیچ علاقه ای ندارم بهش ولی خانوادم مجبورم کردن به این اردواج والان واقعا نمیدونم بایدچیکار کنم نمیفهمم من اصلا امادگی ازدواج نداشتم نمیدونم باید ازکجای زندگیم بگم!
-
سلام دوست عزیز
برای اینکه اینجا دوستان باهات همفکری کنن بهتره که برامون کامل توضیح بدی.درک میکنم که شرایط روحی خوبی نداری اما مطمئن باش وقتی خدا هدایتت کرده به سمت اینجا یعنی روزنه از از امید رو به روی تو باز کرده و اینجا ادمهایی هستن که اگر کمکی هم بهت نکنن حداقل میتونن باهات همدلی کنن...این رو هم در نظر داشته باش که در 24 ساعت فقط 3 پست میتونی بذاری .پس سعی کن پستهات کامل باشن.نه بریده بریده.
خیلیها در ذهنشون میگن چرا من :
مثلا یک بیماری سرطانی میگه چرا من....
یک انسان فلج میگه چرا من....
یک ادم طلاق گرفته میگه چرا من....
یک ادم ورشکست شده میگه چرا من....
یک مادره داغ دیده میگه چرا من.....
و هزاران از این چرا من ها هست و اگر خوب نگاه کنی همه (بدون شک) در زندگیمون از این چرا من ها داریم.
خیلی از ادمها هستن که شکست میخورن و دوباره بلند میشن و می ایستن و زندگی رو میسازند.اینکه شما دچار این بیماری هستی ابدا به معنی نابود شدن ارزوهات نیست.
از همسرت برامون بگو..چه شخصیتی داره ؟چی در وجودش هست ازارت میده؟ من با توجه به توضحیات مختصر شما فکر میکنم ایشون حتما شما رو دوست داشته که با علم به اینکه شما دچار صرع هستین با شما ازدواج کرده.البته بازم تاکید میکنم این یک نقص نیست و نباید شما رو از رسیدن به اهدافت بازداره ولی پسرای این دوره و زمونه اکثرا بسیار مشکل پسند شدن و حساس...پس حتما علاقه زیادی از سمت ایشون بوده.درسته؟
برامون بیشتر بگو تا بیشتر بهت کمک بشه
-
سلام دوست عزیز
ممکنه بگین چرا از پسرخالتون فرار میکنین؟
آیا فقط به این دلیل که چون شمارو به زور به ایشون دادن ازش دافعه دارین یا ...؟
من توصیه میکنم یه مدت این فرار کردن و ذهنیت قربانی شدنو بذارین کنار و به خصوصیتهای مثبت ایشون تو خلوتتون فکر بکنین ..
اگر نمیتونین بین نقاط مثبت و منفی ایشون فرقی قائل بشین اونارو اینجا بنویسین تا دوستان کمکتون کنن..
به هیچ وجه مشکلتونو سمت مرثیه خوانی و افسردگی پیش نبرین , بلکه ببینین چطور میتونین راههای مختلفی رو به سمت رها شدن از این افکار پیدا کنین..
یک فرجه ای در حد یک ماهه برا خودتون وقت تعیین کنین و رفتارهای قبلی که داشتینو کلا تعطیل کنین و آدم جدیدی بشین..
مثلا به بیماریتون فکر نکنین .. با نامزدتون برین تو فاز عاشقانه حتی اگه دروغکی باشه .. با هم برین بیرون و تفریح و خوش گذرانی..
با هم قدم بزنین و دستای همو بگیرین ..با هم تو پارک چایی بخورین .. دعوتشون کنین برا شام و براش لباسهای شیک بپوشین .. آهنگهای عاشقانه گوش بدین و خودتونو با هم تجسم کنین و غیره..
فقط یک ماه اینکارارو انجام بدین و منتظر جوابش نتیجه و جوابش نمونین.. بعد از این مدت همینجا گزارش بدین که ایا در شما اتافاقاتی رخ داد یا نه ..