لطفا در مورد رابطم با دختر نوجوون برادر شوهرم منو راهنمایی کنید
مشکل من از اونجا شروع میشه که متاسفانه برادر شوهرم سال گذشته همسرشو از دست داد و بماند که در پی از دست دادن همسرش چقدر هم خودش وهم بچه هاش دچار مشکلات روحی و اقتصادی و.... شدند .در طول سال گذشته من و همسرم تا جایی که ممکن بوده از ایشون و بچه ها حمایت کردیم ومن هم چون دختر ایشون 14 سالش بود وتو سن نوجوونی بود بهش توجه زیادی نشون میدادم .براش هدیه می خریدم , باهاش حرف میزدم با من درد دل می کرد و....یه جور رابطه مادر فرزندی والبته دلیل گرایش سوگند به طرف من , رابطه خوب و حسنه بین من و مادرش بود و همیشه هم اینو عنوان می کنه که تو برای مادر من دوست خوبی بودی و من به تو علاقه دارمو از این حرفها ..3ماه پیش پدر سوگند ازدواج کرد, اوایل همه چی خوب بود ,اما تازگی ها سوگند پیش من اظهار ناراحتی می کنه که مادر جدیدش تعادل روحی نداره ,همش دعوا راه میندازه تو خلوت بهشون فحش میده وقتی پدرشون نیست باهاشون بد رفتاری میکنه ودر کل در خلوت از پری قصه ها تبدیل میشه به جادوگر بد جنس.
سوگند تو جمع های خانوادگی همیشه پیش من میشینه و با من حرف می زنه ینی درد دل می کنه و خدا شاهده که در تمام مدت من اونو دعوت به صبر می کنم و می گم زمان بده همه چی درست میشه, مادر جدیدت چون بچه نداشته تجربه رفتار با بچه ها رو نداره زمان بگذره درست میشه ....چند روز پیش بعد از یه مهمونی خانوادگی سوگند اومد پیش من و گفت :زن عمو تو دردلای منو به مادر جدیدم گفتی؟مادرمیگه تو هرچی به زن عموت میگی اون پیش منو بقیه می گه زن عموت خبر چینه
سوگند می گفت :بعد از اون مهمونی مادرم روزگار منو سیاه کرده چرا از من پیش زن عموت بد گویی کردی راستش من شوکه شدم وبه سوگند گفتم :من به مادرت چیزی نگفتم مطمئن باش وراستش نتونستم دلیل رفتار مادرشو براش تحلیل کنم دلیلش برای خودم روشنه اما توضیحش برای یه دختر تو شرایط سوگند نمی دونم کار درستی هست یانه؟حالا سوالم اینه آیا ارتباط من با سوگند اصلا صحیح هست؟ان شا لله بقیه دغدغه هامو بعد ازگرفتن جواب این سوال مطرح می کنم با تشکر از دوستانی که پست منو می خونن و راهنمایی می کنن