-
یک دلیل برایه زندگی
یه پسر 21 ساله رو در نظر بگیر که در 14 15 سالگی فقر مطلق رو چشیدم . . و دلیل این بد بختی زمانت بانکی بابام برایه چند نفر بود که اونا پول وام و نریختن و فرار کردن . و ما ورشکست شدیم . . منم از خیلی قبل تر همیشه به بابام کمک میکردم . . اونم دستش درد نکنه همیشه بهم ظلم کرده . . جایی نبوده که منو بکشه بالا یا بهم بها بده . همیشه خوردم کرده و سوارم شده . تو همون سال ها منم جوری کتک میزد که هنوزم تلخی خاطراتش ازیتم میکنه و حتی گفتن یکیش هم برام سخته . .!
الان دگه نمیتونه مثل اون زمان بام رفتار کنه . . به جاش زده تو فاز نفرین پدرانه . .!
من تا به حال یک بار هم بهش بی احترامی نکردم و نخواهم کرد . . ولی فقط کافیه یک بار بر خلاف میلش یه کاری کنی . . زمین و زمان و به هم میدوزه .. این قدر سرکوفت میزنه که ادم از زندگی سیر میشه . . تا حالا هم هیچ کار پدرانه ای برام نکرده . (درس و به خاطر مشکل مالی که داشتم ول کردم ) چند وقتی که پیش خودش کار میکردم ( اونم یه بدختی که حتی بخوام خلاصه بگم ساعت ها زمان میخواد) 15 ملیون جم کردم و تو یه قرعه کشی محلی برنده 22 ملیون شدم ( یه جور وام بدون سود ) میخواستم واسه خودم مغازه بگرم و استقلال مالی داشته باشم و از دست اینا خلاص شم . .!
که یه روز اومد پیشم نشست که حرف بزنه ( تا قبل او هیچ وقت این کارو نکرده بود ) امد کمی حرف زد و اخر حرفش این بود که پولته بده من لازم دارم شدید چند ماهه پس میدم . . منم نتونستم بش بگم نه و الان دارم میسوزم . اونم پولو گرفت رفت (با این که خونه ام داشتیم ) خونه فامیلمون رو 15 ملیون زیاد تر از قیمت واقعی خونه خرید . جالبه چند روز قبلش برایه پسر عموم یه کانتینر مخصوص فروش میوه خرید 33 ملیون تا اون کار داشته باشه من که مثلا پسرشم بم گفت برم پیشش کارگر باشم
( اینا رو گفتم تا یکم از اخلاق و نوع تفکرش اشنا شین . اینا 0/001 از 100 تا کاریه که منو داره عزاب میده )
منم از پیشش اومدم بیرون و الان چند ماهه بیکارم . امروز همین 1 ساعت پیش اوده میگه پاشو بریم مهمونی .. او من قبول نکردم برم . . سر این یه دعوای را انداخت ... همین تور فحش میداد و من با ارامش و براش دلیل میاوردم که نمیتونم بیام . . و اخر سر میگه تو تا حالا به حرف من گوش ندادی و نمیدونم همش مفت میخوری ومیخوابی . با چند تا ناله و نفرین تمومش کرد . .!
خوب حالا من چه غلطی بکنم .. این طور که این نفرین میکنه اگه 1% خدا و پیغمبر راست باشن ( که هستن ) من نه اینده ای دارم نه چیزی :|
اگه بخوام دوبازه برم پیش یه غریبه کار کنم سرمایه جم کنم تا واسه خودم کاری انجام بدم تا اون موقه 30 ساله شدم . از زندگی هیچی نفهمیدم :|
تنها چیزی که برام قابل حضمه اینه که خودمو راحت کنم . . که احتمالا اینه رفتن و خونه خالی شد این کارو کنم . .!
اصلا هم نمیدونم چرا و چجوری اومدم اینجا و این حرف ها رو زدم :|
یا علی
-
سلام
این حرفت خیلی شبیه جوک بود اقا پسر "این طور که این نفرین میکنه اگه 1% خدا و پیغمبر راست باشن ( که هستن ) من نه اینده ای دارم نه چیزی :|" یعنی یه جمله ی جهان سومی به تمام معنا!!! یعنی خدا و پیغمبرش بیکار نشستن که فقط نفرینای این ملتو جامه ی عمل بپوشونن!!! این نفرینا و جادو جمبل ها و ان شاالله و ماشاالله ها و دعاها و ... برای پیروان راسخشونم هیچ کاری از پیش نبردن چه برسه به کسایی که اعتقادی حداقل در اون حد بهشون ندارن!!!
شما مگه از بدو تولد این پدر رو نمیشناسی؟ مگر نمیدونی که به قول خودت بیفکر هست و برای همه وکیله اما واسه پسر خودش قاضی!!! چرا اون مقدار پول رو بهش دادی؟ صرفا برای اینکه پدرت بوده و ازت درخواست کرده؟ یعنی فردا روزی بیاد بگه کلیه تم بده من میدی؟ اینجاس که باید گفت خود کرده را تدبیر نیست! اگر ندونی و راه رو نادرست بری میشه اشتباه اما وقتی دانسته مسیر نادرست رو بری میشه جهالت و حماقت! به هر کسی باید تونست که نه گفت و قبل از هر کاری باید تونست که فکر کرد!
خودکشی مساله ای رو حل نمیکنه بلکه فقط نعمت زندگی رو از خودت دریغ کردی همین! کمی روی خودت کار کن و مهارت هایی که برای زندگی توی اجتماع به این بزرگی لازم هست رو کسب کن.
من هم زمانی نمیتونستم نه بگم، نمیتونستم حرفم رو صریح و روان بزنم، نمیتونستم کسی که ازارم میده رو ازار بدم، همیشه خودمو اذیت میکردم تا اینکه یکبار از خواب بیدار شدم و برای همیشه اونی شدم که باید میشدم. من خاله ای دارم که با وجود 53 سال سن خودش رو همسن من 27 ساله میدید و خیلی ادم گداصفت و دوبهم زنی بود (البته شوهر و پسرشم کم از خودش نداشت چون به هرحال یک خانوادن و قطعا شبیه همن که میتونن همو تحمل کنن) و از طرفی مادری که مدام سنگ خواهرش رو به سینه میزد. یکبار برای همیشه جلوشون وایسادم و تمام حرکات زشت و ناپسندشون رو لیست کردم و نه گفتم به همه ی گداصفتی های خاله م. عزیز من یکم خودتو باور داشته باش و خودت برای خودت اولویت اول زندگیت باش. هییچ کس اندازه ی خودت برات مهم نباشه و ارامش و اسایش خودت رو فدای هیچ کس نکن.
-
من ادم بی فکری نیستم . . میتونم نه رو بگم . !
من همه این هارو تو سن کم تجربه کردم . . نه از کودکیم چیزی جوز بدبختی دیدم نه از جونیم . . شاید جلو خاله عمو دایی واستادن کار سختی نباشه اما پدر . ..
چی بگم اخه . . چطور حسمو بگم نمیدونم . . فقط میتونم بگم دیگه خستم . . دیگه تحمل اشو ندارم :(
-
سلام بشما برادر عزیز
گفتی یه دلیل برای زندگی؟
خودت!
اگه خودتو دوست نداشتی و امیدی نداشتی نمیومدی اینجا، تو این دنیا خودت از همه مهم تری، وجودت به اندازه ای کافی دلیل خوبی برای زندگی هست.
یک نگاهی به آدمای همین تالار و مشکلاتشون بکن، یکی رنج رو با فقر حس کرده، یکی با همسر بد، یکی با خانوادی ناسالم، یکی با اعتیاد... برای هر کسی رنج و غم یک جوری تعریف میشه.
خیلی از آدمها دوره نوجوانی و حتی جوانی خوبی نداشتن و همیشه یکچیزی بوده که حس زندگی خوبو ازشون گرفته.
خب تو بهترین کارو کردی، چکار میتونستی بکنی وقتی پدرت نیاز مالی داشت؟ یا اینکه پول میخواست. چکار میتونی بکنی وقتی طرز فکرش با تو همخونی نداره؟
ما نمیتونیم آدما رو تغییر بدیم! فقط میتونیم در کنارشون اظهار نظر کنیم یا با رفتار و گفتار خوب روشون تأثیر بگذاریم.
خب تو خیلی وقت پیش نشون دادی که از پس زندگی میتونی بر بیای و با تلاشت اینو به همه ثابت کردی.
پدر تو یکبار ورشکسته شد و در این دنیا آدمهای ورشکسته خیلی زیادن. تو هم از این قاعده مستثنی نبودی و توأم ورشکست شدی، پولت از دستت در اومد(البته شاید یک روزی بابا بهت برگردونه با همه ی اون اخلاقا و فکرای خاص خودش) اما فعلا پولت رو نداری. این آزمون ها و مراحل برای تو از هر چیزی ارزشش بالاتره.
فکر نکن اونکه پولداره همه ی قله ها رو فتح کرده، آره خیلی پول خوبه و منم واقعا دوست داشتم پول خوبی داشته باشم. اما آخر ماجرا این نیست! برای یه آدم دارا اگر بیست میلیون از دست بره هیچی نیست، شاید خرج به خراش خیلی کوچیک رو بدنه ماشینش باشه، اصلا حتی ممکنه ده روز دیگه یادش نمونه، اما برای تو جور دیگس موضوع، حالا چرا؟
فرق تو با اون آدم اینه که؛
تو زحمت کشیدی و بلند شدن از جات و همت کردن کار هر پسر و مردی نیست.
نشون دادی عرضه داری و فردا میتونی تو زندگی مسئولیت پذیر باشی، یعنی به وقت سختی کمک خونوادت بودی.
پولت که الان نداریش فعلا، برات با ارزشه چون برای هر ذرش زحمت کشیدی و نخوابیدی بریزن تو حسابت.
این حالتت از دست دادن پول نیست چون بالاخره هر چی که باشه پدرته نمیتونی بگی از دست دادم، اما نداشتنش امتحان خوبی بود برات، تا بفهمی در آینده پولت رو هدر ندی یا به مردم اطمینان زیاد نکنی و پولت رو دستشون نسپاری و با تضمیبن قوی کارات رو انجام بدی.
نفرین پدرت چون تو مهربانی و صبور، تأثیر بدی رو زندگیت نداره، اون اعصابش از همون وقتا ضعیف تر شده و پرخاش دست خودش نیست. بالاخره ما میگیم خدای رحمان! خدا خودش عدالت داره و مبببنه و میشنوه ، هیچ وقت حق دیگری رو ضایع نخواهد کرد.
تو دوباره کار کن اینبار در کنارش برو کلاس ورزشی و بگو هر چی ماهیانه در میارم برای کلاسم و ورزشم هزینه میکنم، بجاش یک مقدار که پول کلاسو دادی بقیشو تو بانک جمع کن، هببچبم به کسی نگو. جمع کن برای شروع جدیدتر، تا یکمی سنت بیشتر بشه تو هم پولت بیشتر میشه و ازش برای کاری بهتر و شغلی آبرومند استفاده کن. بعدشم خواستگاری و عروسی و ...
تو فکر میکنم انقدر مرد شدی و قدرت داری که به مشکلاتت پشت پا بزنی و حرف از راحت کردن فقط مال آدمای ضعیفه که من در وجود شما نمیبینم.
یا علی بگو و شروعی دوباره داشته باش، خیالت راحت اگر نون حلال در بیاری به سی سالگیم نمیرسه هم شغل خوبی داری و هم همسر خوب.
باباتم کم کم بهتر میشه و نشد هم عیب نداره نمیشه دوستش نداشته باشی..
-
دلیل مهم برای زندگی اینکه خدا بهت نعمت زنده بودن را داده .
اونم چی هنوز اوا راهی و جوونی.
دستت را بگیر به زانوت و بگو یا علی .
از تو لاک خودت بیا بیرون و به زندگی ها و مشکلات دیگران نگاه کن که چطور با این همه مشکلات دارن مبارزه می کنند و باز هم شکر گذارن.
نمونش مرد 40 ساله ای که با زن و بچه ورشکست می شه و حتی سرمایه ای هم نداره تا یک سر پناه برای زن و بچش تهیه کنه اما هنوز امید واره و داره تلاش می کنه.
یکی از آشنایان رو می شناسم که صاحب دو فرزند بودند ده پانزده سال پیش دختر 10 سالشون بر اثر یک بیماری ارثی فوت کرد و سه چهار ساله که درگیر همان بیماری برای تک فرزند 20 سالشون هستند و دکترها قطع امید کرده اند. اما هنوز امید وارن به لطف پروردگار و دارند زندگی می کنند.
خدا رو شکر کن و یک لعنت بفرست بر شیطان.