خواستگارای بدرد نخور من و خانواده ای که حرفمو قبول ندارن
سلام خانوما و آقایون
من بیست و هشت سالمه و در یک خونواده ای بدنیا اومدم که معمولی بودیم. من همیشه مورد تبعیض و مقایسه بودم و همیشه . همیشه خلاء عاطفی داشتم و مادرم بهم لطفی نداشت. هیچ منو در آغوش نمیگیره و نمیبوسه، فقط سالی یکبار پای سفره هفت سین. مادرم تو طول سال همیشه دعوا باهام میکنه و برادر و خواهرمو علیه من کرده بطوری که اونا همیشه با من خوب بودن اما الان چند سالیه بد شدن و مثلا الان با مشت بزنن تو صورتم نه عذر میخوان و نه آشتی میکنن انگار تقصیر منه! اگر بیست دقیقه بشینم تو اتاق انقدر عیبمو میشمارن که برم خودمو آتیش بزنم. من و مادرم فکرمون با هم نمیسازه و ایشون رو کار و حرف خودش هست و منو قبول نداره. من دختر آرومیم و احساسی ، نه فساد اخلاقی دارم، نه بی تربیتم ، نه چیزی ...
پارسال خواستگار داشتم که هر کدوم طوری بهم خوردن. یعنی من دیدم اون مردی که من میخوام نیستن و بدرد زندگی من نمیخورن.
اولین نفر بضاعت مالی نداشت، خونواده ده نفری، روی زیاد، توقع نادرست... با همه چیز پذیرفتمش اما فهمیدم که من شدم مرد و اون شده زن من .. دیدم دهن بینه و دیگران روش تأثیر میذارن، دیدم روابطی که برای من بد میدونه خودش رعایت نمیکنه.از سر ناراحتی و بی چشم و رویی ازش عصبی شدم و دیگه ایشونو من ندیدم حتی خیلی دنبالش رفتم ولی هیچوقت بهم ج نداد.تلاش بی ثمر
دومین نفر وضعیت مالی خوبی داشت ماهی سه و نیم درآمدش بود، گفت چند تا کارت بانکی دارم، ماشین دارم، خونه بزرگی داریم.. منم گفتم باشه. همون روز اول گفت من دوست داشتم همسرم دکترا داشت در حالی که من فوق دیپلم بودم و اون میدونست. بعد چند بار دیگه اینو گفت، که یه بار ازش دراومدم.. مدتی بعد فهمیدم دروغ گفت و ماشینشو فروخته بعد گفت میخرم به افتخار تو، رفتم همه ی کارتای بانکیشو آورد و کلا بیست میلیون بود و پدرش گذاشت روش و رفت ماشین خرید ، اوایل میگفت برای تو و بعدش این اواخر دیکه اسممو نمیاورد و گفت میخوام بفروشم، خونشونم دویست متر بود. این اواخر بهم بی محبت شده بود تا جایی که کلافه شدم و آخرش گفت من درآمدم ثابت نیست و خونه ندارم و .... بذار یه دو، سه سال بگذره...منم دیدم بهونه میاره گفتم فلانی تو رو به خیر ما رو بسلامت هیچوقتم نه دیگه پیامک داد نه زنگ انگار از خداش بود.
نفر سوم مدتیه اومده، ایشون میگه من پولدارم و من تابحال یک ریالشم ندیدم. راستش برام وقت نمیذاره، در حالی که اولا میذاشت..رفتارش و کارش مشکوکه، گاهی چند ساعت گوشیش خاموشه، که الان عادت هر روزش شده. تمرکز نداره، وقتی پیامک میزنه بهم یهو میخوابه و ... مثلا گفت بهم که پول کلاس زبانت رو میدم گفتم نه مرسی هی اصرار کرد منم گفتم باشه، روز پول دادنش اصلا آفتابی نشد و هیچ وقتم به روی خودش نیاورد که من از حرص مردم.حرفاش تناقض داره، هر چی به خانوادم گفتم دربارش تحقیق کنین میگن تا نیومده خواستگاری رسمی نمیکنیم.
ایشون خیلی منو شکنجه روحی میده درحالی که میگه هیچ کسی رو اندازه من دوست نداره، میدونه اخلاق و روحیاتمو..ولی مثلا ده روزم صدامو نشنوه به روی خودش نمیاره بعد قول میده زنگ بزنه و نمیزنه... قول میده فلان کارو بکنه و نمیکنه، میگه خانوادمو در جریان گذاشتم ولی میدونم الکی حرف میزنه.(هیچ وقت واسه این چیزا پاسخ درست بهم نمیده هیچ وقت) مادرم خیلی مخالف منه و میگه تقصیر از توئه شما میگین من چکار کنم. مادرم میگه تو با هیشکی نمیسازی اما اینطور نیست من فقط بیشتر میفهمم ومتوجه میشم... بخدا دیگه دارم نابود میشم روحم خستس. کمکم کنین