همسرم نیازهامو درک نمیکنه
سلام.
من 26 سالمه و همسرم 34 سال. یک ساله عروسی کردیم و یک سال هم نامزد بودیم. همسرم خوبی زیاد داره ولی در کنارش یه سری اخلاقا داره که نمیدونم چجوری برخورد کنم. همسرم بهم خیلی توجه میکنه اما منو بحال خودم گذاشته.یعنی بیرون میرم هرطور دوس داشته باشم بپوشم.هرطور دوست داشتم رفتار کنم.کلا آزادم و این یکم آزارم میده که مرد من رو من غیرتی نیس.خانوادش کمک حالمونن و اون انتظار داره خانواده منم گوشت و مرغمونو بخرن. مامانم کمک میکنه ولی نه در این حد که خانواده اون میکنن.بعدشم وقتی اختلاف پیش میاد منت میزاره که خانواده تو لیاقت ندارن که نمیرسن بهمون. میگم وظیفه اونا نیس. وظیفه خانواده توام نیس کمکمون کنن.دیگه انقد ازین حرفا میزنه که جونم به لبم میرسه و میگم از بی عرضگی خودته که دنبال کار نیستی پول نداری و خانوادت برامون خرید میکنن.میدونم حرف بدی میزنم اما واقعن دلم میشکنه با این همه منت زدناش.که تو خونوادت اینایی که من بهت میدمو نخوردی و نپوشیدی.درحالیکه خودم زیادی بزرگش کردم که فکر نکنه کم میزاره واسه زندگیمون.
اصل مشکلم اینه که اون همش دوس با جمع باشه. ما تو ساختمون مادرشوهرمینا زندگی میکنیم. مادرشوهرم روزی هربار دلش خواست هرساعتی حتی 12شب پامیشه میاد بالا.وقتیم میخواد بره شوهرم هی اصرار میکنه که بشین بابا بری پایین میخوای چیکار کنی. اونم از خدا خواسته لم میده رو کاناپه. انگار نه انگار منم آدمم تو اون خونه میخوام آسایش داشته باشم. پنج شنبه ها که پایینیم خونه مادرشوهر از ساعت 4 5 عصر میرم کمک مادر شوهر.گاهی هم زودتر. چون اعتقادشون اینه عروس باید بیاد کار کنه. میرم کار میکنم ساعت 11:30 که میشه تازه شوهرم میگه پاشین بیاین بالا بازی گروهی کنیم.مامانشم اصلا نمیگه برین استراحت کنین.اونم از خداشه.تا ساعت 2 شب باز با خانواده داداشاش و مامانش میشینیم بازی میکنیم. چند روز کار نداشت و خونه بود. مامانش هر روز خونمون بود و تو این مدت فقط یبار دوتایی رفتیم گردش اونم با کلی اصرار. تا میبینه مامانش بی قراری داره میبرتش بیرون منم باید برم. ولی من باید گریه کنم تا بخواد دوتایی بریم گردش. منم به این نتیجه رسیدم شوهرم کلا آدم رمانتیکی نیست. نمیخواد باهم وقت بگذرونیم.خیلی وقتا خواستم موقعی که دوتایی میریم گردش خوش بگذره بهش تا بازم بخواد بامن وقت بگذرونه اما انگار نه انگار. برای اون دوتایی وقت گذروندن معنایی نداره. خیلی وقتا این نیازمو بهش گفتم ولی اون میگه من جمعو دوست دارم. تو این تعطیلیا همش با مامانش رفتیم بیرون . منم خسته میشم خب آدم آهنی نیستم که. ولی اون منو درک نمیکنه فکر میکنه ادم گوشه گیریم. منم جمع رو دوس دارم اما نه در این حد . نمیدونم مشکل از کیه. خواهش میکنم راهنمایی کنین