-
همسر و خانواده وسواسی
سلام
دختر خانمیو تو دانشگاه دیدم..
پسندیدم.
بعد هزار تا دختر که بهم پیشنهاد شده بود فقط ایشون به دلم بود.
رفتم خواستگاری.
چنتا شرط برام گذاشتن.
ادامه تحصیل و اجازه کار وخرید خانه.
پذیرفتم و نامزد رسمی شدیم.
من هر روز بیشتر عاشقش شدم، وابستش شدم.
بعد از هفت ماه تازه خانوادش اجازه عقد دادن.
خانواده خانمم وسواسی بودن اصلا به این ویژگی شناخته شده بودن تو محل. وسواس کلامی وسواس ظاهر و تمیزی وسواس احترام...
من یه آدم عادی بودم ولی خیلی براشون تغییر کردم.
ولی هیچوقت خانمم راضی نمیشد.
هروقت باهم بودیم آخرش یه عیب خیلی کوچیک از من پیدا می کرد و تا آخر دمق میشد.
پیش نیومد باهم بریم بیرون گردش و تا برش گردونم خونشون از چیزی ناراحت نشده باشه.
نارحتیشم شدید بود بغض میکرد گاهی اوقات هم گریه.
از جون و دل براش مایه میذاشتم.
هرچی می خواست و میتونستم براش میگرفتم..
از لحاظ عاطفی خیلی همو ساپورت می کردیم...
تا اینکه کم کم متوجه شدم بیشتر گیرایی که به من میده خانوادش تحریکش میکنند...
خانومم اصلا مستقل نبود.
علناً خانوادش گفتند ما در همه زمینه ها باید نظر بدیم و نظرمون هم اعمال بشه.
منم از بس خانمم را دوست داشتم بیشتر نظرات خانوادشم می پذیرفتم..
ولی فقط کافی بود جایی مطابق میلشون نباشه...
قهر، گریه، غر، نق، اصلا هفته برام سیاه میشد..
بهشون گفتم مگه منو ندیده بودید نپسندیده بودید من اینجوری بودم تغییر میکنم ولی بالاخره نمیتونم که کاملا عوض بشم مگه
هفت ماه نامزد نبودیم..
گفتند ما فکر میکردیم تغییر میکنی اشتباه میکردیم... حالا جلو این اشتباها همینجا میگیریم
گفتن فقط طلاق...
باباش به خانمم گفته جواب تلفنش نده.
مایی که روزی دو ساعت تلفنی صحبت میکردیم...
مایی که جونمون برا هم در میرفتم....
الان چند وقته ندیدمش...
حتی نمیدونم میخوان چکار بکنند..
میگن هرجا لازم بود خودشون میان میبرنت زنگ نزن به ما.
خاطرش منو میترکونه...
بعد دوسال عقد...
وضعیت من اینه
خیلی دوسش دارم ولی اون با اینکه خیییلی احساسیه گوشیشو خاموش کرده.
خاطراتش منا دیونه میکنه
-
سلام برادر عزیز، نوشته شما رو تا انتها خوندم در ضمن نوشتتون هم بهتون حق دادم و هم دوست داشتم مطلابی رو براتون بنویسم. ببینین ما همه انسان هستیم و طالب بهترین ها اما گاهی اگر منعی وجود نداشته باشه ما دچار افراط شدیدی میشیم و بقول معروف سیری ناپذیر میشیم. اگر شما همیشه به یک بچه یا نوجون محبت افراطی کنی یا اونو ببخشی اول توقعش رو خیلی بالا میبری و دوم فرصت جبران اشتباهشو ازش میگیری. بزرگسالان هم همینطورن اگر درخانه ای به یک فرد بیش از بقیه بها بدن و محبت افراطی کنن اون شخص به خودش حق میده که هر رفتار یا گفتاری داشته باشه و اگر مطابق میلش رفتار نکنن پرخاشگر و غیر منطقی خواهد شد تا جایی که فقط حرف ها و رفتارهای خودش رو قبول خواهد داشت و حس میکنه با این کارها دیگران مؤظف میشن بهش احترام بگذران و دوستش داشته باشن. محبت شما به نامزدتون باید در چهار چوب نامزدی میبود نه افراط و نه تفریط، این برای آدم های معمولی هست دیگه چه برسه به واسواسی ها. این دوران چون افراط تعهدشون نسبت بهم کامل نشده و زیر یک سقف نرفتن باید برای عشق و علاقه و وابستگی در وجود خودشون قراری بگذارن ، به خودشون بگن شاید ازدواجم بهم بخوره یا شاید اتفاقی بیافته که از کنترل من خارج باشه من باید معقول باشم تا کمترین آسیب رو ببینم. توصیه میکنم ابتدا بر شیوه افراطی محبت و عشق خودتون نظارت کنین و افراط رو کنار بگذارین تا آرامش روانی از دست رفته شما تا حدودی برگرده. دوم اینکه خانواده ها بعنوان پشتیبان و یار میتونن به فرزندانشون در خصوص زندگی مشترک مشورت بدن و حمایت کنن اما نمیتونن اونها رو غلط راهنمایی کنن یا حرفشون در صدد جدایی دو نفر باشه، در این صورت دخالت مستقیم در زنگی دو نفره شماست و شما بعد از ازدواج بشدت دچار بحران خواهید شد ، یعنی دیگران بجای شما تصمیم میگرن، عمل میکنن و عنان زندگی از دستتون خارج میشه،اتفاقا خوشحال باشین کسی که نفع زیادی از این اتفاق برده شما هستین نه خانواده نامزدتون و خودش. شما باید در خانواده ای وارد بشین که از احترام بهره مند باشین نه یک شخصیت متزلزل و ضعیف که دیگران اونو میسازن. همونطور که اونها دوست دارن دومادشون عالی باشه! شما بجای حل صورت مسئله اونو پاک کردین ، یعنی اگر رفتار و گفتار همسرتون اشتباه بوده با رفتارهای عاشقانه و خرید و چشم پوشی اون رو لوس تر و بی مسئولیت تر کردین، ایشون نسبت به شما مسئولن همونطور که شما باهاشون درست رفتار میکنین ایشونم همونو انتقال بدن. عقد کردین اشتباه بزرگتری مرتکب شدین اما چاره چیه؟ شما دست از عشق بکشین!!!چرا؟ چون اصلا ببینین عشقی در کار هست یا نه؟ با این همه محبت چرا همسرتون باید گوشیشو خاموش کنه مگه شرعاً همسر شما نیست؟ اگر امروز انقدر تحت تأثیر هست فردا هم با یک بچه چمدونشو میبنده میره! دوم اینکه محتاط و خونسرد باشین و از جانب شخصی میانسال و معتمد پیامتونو به ایشون و خانوادش برسونین که تکلیف شما رو مشخص کنن اگر تمایلی به ادامه ندارن اعلام کنن تا تکلیفتون مشخص بشه، اونی که باید تغییر کنه اونان نه شما. اگر صلح رو پذیرفتن با شروطی اجازه برگشت خانومتونو بدین شرط ها هم دست برداشتن از این رفتارها و گفتارها و دخالت هاست. اگر نپذیرفتن خودتونو از جهنم ده سال دیگه الان نجات بدین که با یک فرزند تو راهروی دادگاه خانواده ایستادین اون روز دیگه دو نفر بدبختن هم شما و هم فرزندت. شما حق دارین از زندگی سالمی برخوردار باشین با همین شخصیتتون و اخلاق و منشتون.
-
از yaremehraban ممنونم
به نظرم مشکل خودمم همینه که فقط از اشتباهاتشون گذشت میکردم.
به نظر خوشون اونا هیچ مشکلی ندارن ولی نمیدونن من حتی به روشون نمیاوردم.
تا کار به اینجا رسید که کلا دیگه میخوان منا عوض کنن.
نظر شما خیلی پخته بود
ممنون از وقتی که گذاشتید
-
خیلی رک بهت بگم اگه خانم مستقلی داشتی می تونستی زندگیتو ادامه بدی
ولی فکر اصلاح خانوادشو نداشته باش ، برو یه جا خانومت رو پیدا کن 5 دقیقه صحبت کن و توضیح بده
با حالت آه و ناله هم باهاش صحبت نکن
اگه نشد دیگه فکر اصلاحشو نداشته باش و مجبوری کار خلاف علاقت انجام بدی
این جور خانواده ها باید خیلی ازشون سرتر باشی تا بتونی باهاشون مدارا کنی
-
سلام دوست عزیز
واقعا از خوندن سرگذشتت متاسف شدم . فقط یه چیزی می تونم بگم همسرتون هنوز کاملا بالغ نشده که بتونه تشکیل زندگی بده زندگی پر از مشکلات ریز و درشته. نمی دونم چند سالتونه اما شخصیت خانومتون کوچیکه با توصیفات شما من این رفتارها رو شایسته یه دختر نوجوون 16 ساله می بینم . که برای ارتباط با دوست پسرش امر و نهی می شه بهش و البته دختر خوب و حرف گوش کنی هست و به حرف خونوادشه.
من به عنوان یه فردی که خانواده همسرش تو زندگیش بسیار دخالت می کنن و همسر 70 درصد مستقل می گم اصلا دور این علاقه و ازدواج رو خط بکش البته برای شما بیشتر وابستگی هست به نظرم تا علاقه. و اینکه این عشقی که شما ازش می گید چشمتون رو بسته که نمی ذاره عیب ها رو ببینید. درکل اگر به ازدواج هم منجر شه یه روز خوش نخواهی داشت . همسر من خودش از دخالتای خونوادش خسته شد اما باز هم تاثیر حرفاشون تو زندگیمه و من رو عذاب می ده طوری که بعد از 9 ماه زندگی مشترک دارم به طلاق فکر می کنم و یک سال از بهترین روزهای عمرم به گریه و حرص خوردن گذشت. من نقطه مقابل تو ام البته همسر من به شدت همسر شما نبود دیگه تازه وضعم اینه وای به حال شما . طبق تجربه می گم فراموش کردن یه رابطه بین 6 ماه تا یه سال طول می کشه اما وارد شدن به این رابطه که به نظرم زیاد عقلانی نیست تا آخر عمرت تبعات داره برات. بشین منطقی فکر کن . این رابطه شما بیشتر شبیه رابطه دوستیه تا ازدواج و زناشویی.
-
سلام دوست عزیز
خوش بحالت مردی ببخشید شرمنده میگم ولی خر نشو زنت رو طلاق بده و خودت رو راحت کن . منم همسرم وخانوادش دقیقا همینطوری بودن ۳سال طول کشید تا مادر وپدرش رضایت دادن بیان خواستگاری من ،پدر ماررو درآوردن انقدر رفتن وآمدن هیچی نتونسته بودن در بیارن بازم میگفتن نه ....انقدر شوهرم از حساسیتهاسون گفته بود که تو عقد دست از پا خطا نکردم ولی من چی اصلا برای خانوادم ارزش قایل نبودم حالا نتیجه اش اینکه خانوادش از همه چی زندگی من خب داره و ما باهاشون میریم بیاییم ولی آقا با خانواده من نمیره نمیاد یا اگه بیاد نیم ساعت با اکراه وصدتا ناز ....تو که مثل ما زن نیستی که مجبور باشی برو خداروهم شکر کن بگرد دختر خوب پیدا کن این دختر فردا خونه مادرت نمیاد اگه بیادهم دیونه ات میکنه چون حساسه ....دلتنگیهات رو با خدا پرکن و تحمل کن ولی بدون این زن نمیشه واست رفیق نمیشه واست میشه سوهان روحت ....بخدا دلم گرفته کاش جای تو بودم ول میکروم و میرفتم