من فقط بچگی کردمو گول خوردم
سلام، داستان زندگی من اینه که در سن سیزده سالگی بدون اجازه خانواده با یه پسر ازدواج کردم ،والان پنج ساله عقدم واز زندگی که چی از زنده بودنم هم بیزارم،شوهرم با قبلا فرقی نکرده همونی بوده که قبلا بوده فقط من درست نمی شناختمش،اعتیاد داره ،کارنداره،خدمتم نمیره، فقط گول همکلاسیمو خوردم که سوار ماشین دایش (شوهرم)شدم،به خدا پشیمونم،والان بعد از پنج سال فهمیدم که یه پسر همون موقع منو به خونوادش معرفی کرده بوده وقرار بود بعد خدمتش بیاد خواستگاریم،واون به خاطر اون قضیه هنوز ازدواج نکرده،این اخرا از نگاش فهمیدم که هنوز دلش دنبالمه،وبهم نگفته دوسم داره بلکه فهمونده که دوسم داره با همه ی مشکلاتم.کمکم کنید خونوادم هم پشتمو ندارن من تنهام تنهای تنها
ومنم شیفتش شدم