RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
سلام
میخواستم خدمتتون عرض کنم که مشکل با والدین یه مشکل به شدت همه گانیه که مربوط به نسل ما نمیشه(تا اینجاش کلیشه ی محض بود)
من با 25 سال سن هنوز نتونستم اونجور که میخوام با پدر خود رای یم که همیشه حق رو به خودش میده و در صورت اشتباه و نقصان اون رو مرتبط به قضا و قدر میکنه رابطه برقرار کنم .
اما یه درس بزرگی رو گرفتم که میتونه کلید راه و بهبود رابطه و در نتیجه درک متقابل بی انجامه،
اونم قانون پذیرشه بخصوص در مقابل والدینمون ،
ما باید این دانسته ی خودمون، که پدر و مادر هر کاری که میکنن فقط و فقط خیر وصلاح مون رو مخوان(اینم یه واقعیته که با تکرار تبدیل به کلیشه شده) رو تبدیل به یه باور کنیم،
همه ی پدر ها میخوان که بچه ها شون به یه جایی برسن و زندگیه راحتی داشته باشن اما،بسته به نوع فرهنگ موجود و زاویه ی دید برخورداشون با هم فرق میکنه .
مثلا پدر بی سوادی که سالها روی ماشین دیگران کا ر میکرده برای راهنمایی پسر جوانش ازش میخواد که با کار و تلاش شبانه روزی در صدد خرید ماشینی مستقل برای کار باشه(که کاری بس شرافتمندانه است وقابل احترام)در صورتی که اون پدر میتونس با راهنمایی دقیق تر فرزندش رو در جهت بهتر ی بفرسته،
ولی مسئله اصلی نیت او ن پدر است که ما در اکثر موارد از اون قافلیم ،اگه ما درک کنیم که کارای آنها فقط و فقط از سر دلسوزیه (گر چه خیلی اشتباه و مستبدانه باشه)،اون وقته که احساس بهتری نسبت بهشون پیدامیکنم(که این احساس مطمئنا متقابله) و در نتیجه میتونیم راحت تر مسائلمون رو باهاشو ن مطرح و در صدد حلشون
بر بیام .
در ضمن بهتر بیشتر در مورد مسئله تون صحبت کنین تا کسایی که میخوان حرفاتونو بشنون بهتر بتونن قضاوت کنن.
آرزو ی بهترین ها
RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
سلام.خيلي ممنون مهاجر عزيز!
ولي اون كه من دقيقا" منظورم بود پدرم نيست هرچند كه تو اين5/1 اخير بيشتر از هر زمان ديگري خودش و خانواده پست و متهجري كه داره(البت بعضياشون) كه باعث تبديل شدن پدر خوب من به يه هيولاي غير قابل پيش بيني و بدترين ضربه هائي رو كه ميتونستند و ميخواستن به زندگيم وارد كردن تا اينكه من اومدم جلوي اونا بگيرم كه ديدم /بله.
اوني كه اصلا فكرشو هم نمي كردم بااونا همدسته واين از سر دلسوزي و خير خواهي و مصلحت انديشي نيست. عدم تحمل فداكاري يه عشق پاك و واقعي و باز شدن يه خاطره تلخ قديميه كه هرگونه محبت نداشته اي رو هم از طرف خودش تبديل به يه عقده و رفتار دروغگويانه و تحت فشار نا اميدي گذاشتن من با نگفتن معجزه اي زيبا به نام عشق و زندگي دوباره تو زندگي منه شده و من وقتي اينو فهميدم كه عشقم داشت ميمرد واز زندگيم بيرون ميرفت و خودش مثل يه هيولا جلوم سبز شده بود و داشت بزرگترين هديه عمرم رو يعني اينكه بايد فراموش كني كسائي هستن كه تورو /علاقه مندياتو /زندگيتو دوست دارن و از هيچ حمايتي از تو دريغ نمي كنند رو به فراموشي بسپاري.
اين موضوع باعث افسردگي وگرفته شدن همه اميد و انرژي شد كه خدا بعد از يه دوره سخت و مصيبت جدي مثل يه عمر و تولد دوباره بهم هديه كرده بود طوريكه الان كه خودمو باقبل از عيد يا حتي اولاي امسال مقايسه ميكنم ميبينم مثل يه پرنده اسير زخمي يه گوشه افتادم و تاب و تحمل هيچكاري رو ندارم.
اون با افكار مريض گونه خودش رابطه منو با همه حتي خداي من ميخواد به هم بريزه و البته كه فكر ميكنه مني كه رابطه ام با خدا جوره و جوره و بهترين و تنها كسيه كه دارم دارم اشتباه فكر ميكنم واون كه مثل علماي بني اسرائيل ادعاي بندگي و كافر شمردن همه رو داره درست ميگه!
RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
می شه یکخورده واضحتر توضیح بدید؟ بدون لفافه! اصل مشکل رو .ممنون
RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
سلام!آقاي ...
اسم قشنگ ولي سختي دارين.از نوع بيان مشكلم و از حرفهائي كه ميزنم به راحتي ميتونيد حدس بزنيد منظورم به كيه؟!
راستش الان تو وضعيت روحي بدي هستم وفشار عصبيم راجع به اين موضوع كمي بالاست.اجاز بدين به همين نحو پيشروي كنم و دوستان ديگر هم اگه نظري داريد(باتوجه به اينكه اين موضوع رو به نحوي تو روانشناسي عمومي مطرح كردم دوستان متخصصي كه توي اين تالار دارم هم يه نگاهي بكنند منم كم كم جلو ميرم شايد تونستم موضوع را به همان نحو راحتتري كه شماها مشكلاتتون رو بيان ميكنيد بگم.
بي ايماني واقعي يكي از اعضاي خانواده يعني نداشتن توكل واقعي و موثر دونستن خواست و اراده و (زورگوئي شخصي به دليل ترس منفعت طلبي ياهر چيز ديگري) ميتونه مسير اراده الهي رو تو جهتي منحرف كنه كه شما رو از بهشتي كه خدا با همه بزرگيش به بها نه به بهانه به شما بخشيده دور كنه تا به نوعي تو قفس زياده خواهي يگري اسير بشين.
اين دردي نيست كه با دوا و دكتر درمان بشه كه ما بگيم يه چند وقتي از وقتمانو ميگذارم و شاهد شادي و بهبودي بقيه ميشيم.اونم بقيه اي كه مثل غريقي كه بعد از نجات پيدا كردن دست نجات غريقش رو ميگيره از پشت دوباره به همان باتلاقي كه خودش توش گير افتاده بود پرت ميكنه و شاهد فرو رفتنش تو آب ميشه در حاليكه حتي گاهي با يه جمله ميتونه شاخه اي رو كه ميتونه دستشو بهش بگيره و بيرون بياد نشون بده /ديده هاي خود طرف رو هم انكار ميكنه و همه ايمان و باورشو پيش چشم هم زير سوال ميبره كه: اون داره غرق ميشه و خودش نميدونه داره چي ميگه!
التماس دعا!
RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
فقط یه احساس شاعرانه میتونه اینقدر چند پهلو و مهر و موم شده صحبت کنه،
متاسفانه
به ما دوست داشتن و عشق ورزیدن رو یاد ندادند
به ما ابراز صحیح احساسات رو یاد ندادند
به ما ...
در واقع ما هنوز نمی دونیم که باید دوست داشت وعشق ورزید ،که این احساس باید در درجه ی اول از خودمون بگذره،
ما باید متوجه ی این مسئله بشیم که اولین کسیکه باید و میتونه کاری بررای ما انجام بده،خودمون هستیم ،ما تا وقتیکه خودمون رو درک نکنیم و به درونمون نظر نداشته باشیم نمی تونیم از روی ریل تکرار کسالت آور زندگیمون خارج بشیم و شاهد معجزه زندگیمون بشیم .
و مطمئنا این اتفاق از اول خلقتمون(داستان تامل برانگیز و نمادین خلقت در اسلام وادیان دیگه) با بحث دمیدن روح او به کالبد انسان مطرح شده ،منتها ما یادمون میره که ما جزیی از روح او هستیم و بشدت دوست داشتنی و قابل احترام در واقع ما با دوست داشتن خودمون داریم به منبع اصلی ابراز احساس میکنیم.
به نظر من اول قدم برای هر کاری همین میتونه باشه
امیدوارم خودمم جزیی از خوانندگان این متن باشم و این قدرت رو داشته باشم که به خودم عشق بورزم و خودم رو بخاطر کوتاهی های گذشته ام ببخشم.
تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری
RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
نیلوفر عزیز، من در جریان مشکلاتت تا حدودی بودم اماعزیزم این بار طوری نوشتی که اصلا نمی تونم سر در بیارم!!!
یه کم واضح تر بگو عزیزم، هر چی تو دلته بنویس..
:72:
RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
سلام عزيزم .... منم با دوستان موافقم .... حرفهاتون يه كم گيج كننده است .... منظورتون كيه ؟ مادرتون ؟؟؟ خوب چرا واضح تر صحبت نميكنين و بهتر مشكلتون رو بيان نميكنين ؟؟؟
مطمئنا اونجوري دوستان بهتر ميتونن كمكتون كنن ....
موفق باشين
RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
دوست من شما با این نحوه ی بخورد با خودتون ،
فقط باعث آزار بیشتر خودتون وحتی گارد منفی گرفتن میشین،شما با این نگرش اون مزاحم درونیتون رو رسما قبول کرده و به رسمیت میشناسین و پررنگتر و پایدار ترش کرده و در واقع ناخواسته راه وبرای اون هموار میکنین!!
در صورتی که یکی از ابزار مهم(اون طور که من شنیدم و خوندم) در علم روانشناسی کم رنگ کردن مزاحم های مجازیست،
خواهش میکنم با خودتون بیشتر راه بیاین و هوای خودتون رو بیشتر داشته باشین،
RE: اگه بگم كيه باورنميكنيد!
سلام
از همه دوستاني كه لطف كردين و به اين تاپيك نگاهي كردين ونظر دادين ممنون .من واقعا از اينكه حتي بدون اينكه موضوع را خيلي به وضوح نگفتم هر كمكي يا فكري ازتون برآومد گفتي ممنونم!
مهاجر عزيز با حرفهاي تو خيلي آرام ميگيرم.تو درست ميگي من روش مبارزه صحيح را فراموش كرده بودم وفقط داشتم مزاحم رو به نحوي كه خودمم نمي دونستم چرا اينجوري شدم از سر راهم بر ميداشتم .در حاليكه اين مزاحم همونطوري كه با من تو يه خونه زندگ ميكنه همه جا هم با من مياد و اگه از يكي به نتيجه نرسه از ديگري براي اينكار استفاده ميكنه.
اين مزاحم به نوعي همان رانده شده از درگاه الهي ايه كه هر جائي زخمي وضعف ايماني و ناداني (راهي براي ورود *)ميبينه اونجا خونه ميكنه و اينباربدجوري به جون زندگيم افتاده .آخه من از در خونه ذهني و قلبيم و حتي از در خونه اي كه توش زندگي ميكنم بيرونش كردم ولي اون از راه دل و ذهن دورو بريام وارد شده و ...
حدس رويا جون درسته ! واين بزرگترين ناباوري زندگ منه كه مادري كه شايد دوست داشتنو ياد نگرفته بود وياد نداده بود چجوري وقتي همين موجود به زندگي خودش ميفته و داره زندگي زناشوئي شو و همه چيزائي رو كه در طي سالها به لطف خدا بدست آورده رو نابود ميكنه به كمك همون خداي بالا سري و كمك منه ناقابل كه به خواست خدا از هيچ كمكي براش دريغ نكردم وهمه چيزائي رو كه داشت از دست ميداد بهش پس داديم مثل غريقي كه وقت نجات پيدا ميكنه خدا رو/ خودشو/ و حتي نجات غرقي رو كه كمكش كرده به فراموشي ميسپاره و ميشه يكي از اعضا ئ اصلي حزب باد!(اينا كه ميگم به نوعي تفسير يكي از آيات قرانه)
من خيلي با خداي خودم رابطه خوبي دارم و ميدونم كه خدا هم داره همينو ميگه واز دست همچين موجو ناسپاسي ناراحته ولي ناراحتي من بيشتر از روح اونه و افكار مخربيه كه داره و گفتم به خاطر دعاهائي كه ميخونه اين افكار منفي طول موج بسيار بالائي پيدا كرده و به نوعي روي مغز بقيه و زندگي من تاثير گذاري منفي كرده كه تو خواب وبيداري تبديل به جزئي از كابوسهاي من شده!
باور كنيد از دست امواج افكار منفي كه ميفرسته رابطه منو با همه به هم ريخته /حس ميكنم ديگه هيچكي حرفاي منو باور نمي كنه /گاهي فكر ميكنم نكنه اين منم كه در مورد واقعيت زندگيم اشتباه فكر ميكنم بعد كه به نشونه ها نگاه ميكنم ميبينم همه چيز واقعي و درسته فقط اين افكار منفي اونه كه...
باور كنيد حس ميكنم دچار بيماريها ي روانتني شدم.آخه مگر من چند سالمه كه به جاي اينكه به فكر خوشيهاي زندگيم باشم به كمردردهاي عصبي و گرفتگي عصبي دست وپام دچار بشم و هميشه مثل يه تيكه گوشت رو ي تختم ولو باشم چشمم رو به سقف بدوزم به جاي اينكه معجزه اي رو كه داره روبروم اتفاق ميفته ببينم تو خواب و خيال دنبال اين باشم كه چه اتفاق مثبتي ميتونه تو زندگيم بيفته!
با هر كه درباره مشكل اصليم با كسي صحبت ميكنم اولش حرفاي خوبي ميزنه ولي بعد از يه مدتي همون حرفهائي رو كه اين ميخواهد بهم تحويل ميده .اين چه معني ميتونه بده غير از اينكه مشكل اصلي اينجاست همينجا تو خون و خونه خودمه همين نزديكي!اون به هر دليلي نمي خواد ه اتفاق مثبتي براي من اونطوري كه مال خودمه بيفته و به همه هم همين تلقين ميكنه!
از همه تون كه تو اين تاپيك نظر دادين ممنون و ميخوام واقعا بازم بافكراي خوبي كه دارين بهم كمك فكري بدين!