-
میخوام فرار کنم.
سلام.
من نمیدونم چمه. فقط می دونم دوست دارم کسی کاری به کارم نداشته باشه و راحت واسه خودم باشم.
درس مضطربم میکنه. خود مطالب نه. ولی امتحان و سمینار و به استاد جواب پس دادن و به خانواده جواب پس دادن و .... مضطربم میکنه. فکر اینکه بیفتم و آبروم جلوی دوستام و هکلاسی ها و استاد بره... فکر اینکه جواب خانوادمو چی بدم و... همشون مضطربم میکنه.
توقع زیاد خانوادم از من که همیشه توقع داشتن درس بخونم و ... مضطربم میکنه...
ولی پارسال که دانشگاه نبودم خودم علاقه داشتم بخونم.
از فشار دانشگاه و استاد و خانوادم بدم میاد.
حتی وقتی بهم میگن باشه هرجور دوست داری، باز هم سرزنش و ناراحت شدن و از چشم افتادن رو توی نگاه و رفتارشون حس میکنم.
حتی فکر ازدواج کردن مضطربم میکنه. فکر اینکه همش باید پاسخگو باشم. فکر اینکه مجبور میشم اونطوری باشم که شوهر و خانوادش میخوان. فکر اینکه دیگه خودم نمیتونم باشم. فکر اینکه همه فامیل منتظرن ببینن قضیه ازدواج من چی میشه و آخرش با کی ازدواج میکنم.... فکر اینکه هرکی با من ازدواج کنه بدبخت میشه... نفرتم از مردها و رابطه جنسی.... همشون مضطربم میکنه...
همش دلم میخواد فرار کنم از همه چی. میخوام راحت باشم. میخوام کسی کاری به کارم نداشته باشه. دیگه هیچ کس رو نبینم. فراموششون کنم. فراموشم کنن. برم تنها واسه خودم.
-
توقع والدین را در ذهن خودت ازش یک غول ساختی که باعث شده پای رفتن را از شما بگیرد
حتی از زندگی اینده ات نیز داری به این شکل برخورد میکنی
این باعث ترس نا بهنگام دوگانگی میشود زندگی را راحت و اسان زندگی کن تا بر شما سخت نگیرد به جای اضطراب نگرانی و افکار منفی
در ذهنت تمام ارزوها خوشبختیها را در زندگی اینده ات تجسم کن تا به ان برسی و از زندگی حالت راضی باش
راضی باش به رضای خدا و بر ان توکل کن
-
سلام.
دوتا امتحانات پایان ترمم رو ندادم. به هم کلاسیم هم گفته بودم امروز نمیام دانشگاه.
امروز از بس میدونستم هی میخوان بهم گیر بدن که پس کی میری دانشگاه، از خونه زدم بیرون رفتم خونه قبلیمون. یکم خوابیدم. یه دوش گرفتم. تار زدم و به باغچه رسیدم و گلها رو آب دادم و داشتم یکی از درختای باغچمونو میکشیدم که یهو سر و کله داداشم پیدا شد که تو پس چرا نرفتی دانشگاه و همه نگرانن....
خانم هم کلاسی حس فوزولیش گل کرده بوده زنگ زده بوده خونه که چرا دخرتون نیومده دانشگاه. مامان هم گفته بوده ظهر اومده. گفته بوده نه نیومده
آخه بگو تو فوزولی؟؟؟؟ به تو چه؟؟؟ من که خبر داده بودم امروز نمیام دانشگاه.....
بعدم به زور گفتن بپوش و برادر گرامی با ماشین رسوندنم دانشگاه.
کنترل های خانوادم کم بود خانم هم کلاسی هم بهش اضافه شده....
الان هم نرفتم تاق. مسقیم اومدم سالن مطالعه. اصلا حوصله ریخت خانم هم کلاسی رو ندارم. لابد الان هم برم میخواد بازجویی کنه.
- - - Updated - - -
کی آدما میخوان دست از سر من بردارن؟
-
با سلام
من قبلا همین حس شما رو داشتم همین اولش بگم که بعد از گذشت ۵سال کلی به خودم ضربه وارد کردم
همیشه از سوال جواب بدم میومد موقع دانشگاه میگفتم این روزا تموم بشه دیگه خودمو اصلاح میکنم موقع امتحاناتم همینطور خلاصه همیشه میخاستم یه جوری زمان واسم بگذره
توصیه من به شما اینه زیاد بخودتون سخت نگیرین. دانشگاهتون رو ادامه بدین اینو بدونین که این لحظاتی که الان میخاین زود بگذرن همون بهترین لحظات زندگی هستن که بعد گذشت زمان به این لحظه ها افسوس میخورین که چرا در این لحظه ها نتونستین کاری کنین
ماهی رو هروقت از آب بگیرین تازس
با فرار کردن هیچ چیزی درست نمیشه تازه کلی مشکلات دیگه سرتون میریزه که میبینین نه راه پس دارین و نه راه پیش اونموقع فکر میکنین اگه خودکشی.....
بهرحال از همین الان به اصلاح خودتون اقدام کنید و در اولین فرصت به یک روانپزشک مراجعه کنید
به امید روزهای بهتر
-
سلام . عزیزم شما یا علاقه ای به رشته و درس ات نداری و درس نمیخونی، یا آنقدر درس میخونی که کلافه ات کرده و به درس بی علاقه شدی. کدومه؟
ببین گلم درس هم مانند همه انتخاب ها آمادگی میخواد، وگرنه زندگیت رو پر از استرس و تشویش میکنه. بهت حس یه ناتوان رو میده، تحقیرت میکنه. حالا وقتی علاقه نداری و درس نمیخونی، میترسی سر کلاس از درس و تمرینت بازخواست بشی، به یه بهانه نمیری کلاس، وقتی نرفتی کلاس درس جدید رو هم یاد نمیگیری، فکر میکنی حالا چی درس دادن، محاله یادش بگیرم، نمیخونیش، هفته ها زود میگذرن، دوباره جلسه بعد میرسه و شما هیچ کاری نکردی، یا نمیری کلاس، یا با توکل به خدا میری یه حاضری میزنی، موش میشی یه جا قایم میشی، نه سوالی، نه فعالیتی. از درس ها و مباحث هیچی نمیفهمی، اونور بچه زرنگ ها تمام جزوه و کتاب رو قورت دادن، و این استرست رو بیشتر و بیشتر میکنه. به خودت میگی کاش از رو زمین محو میشدم و هیچکس من رو نمیدید...و تو خونه واسه فرار از درس سعی میکنی حس کنی مریضی، یه مرثیه سرایی که حالم خوب نیست و درس نخونم، چون میترسم کتاب رو باز کنم، جایی نمیتونم برم، کاری نمیتونم بکنم، تفریحی نمیتونم داشته باشم، چون اگه فرصتی داشته باشم اولویت با درسه و باید بشینم درس بخونم، وگر نه حتی اگه به خودم بپردازم عذاب وجدان درسمو دارم....
ببین عزیزم، نظر شخصی بنده که برگرفته از تجربه است و خودم شخصی بودم که از تحصیل انصراف دادم و جلو همه در اومدم و رفتم رشته مورد علاقه ام و خوشبخت شدم اینه که: حتی اگه یک واحد از درس ات مونده ولی علاقه و هدفی واسش نداری، انصراف بده و خلاص . به کاری بپرداز که آرامشت در گرو اونه. نه پولت، نه وقتت، نه آرامش ات رو تباه نکن. اگر برای هدفی غیر از یادگیری میری، چه مدرک، چه اعتبار و حرف مردم و نگاه جامعه و غیره... خودت رو خسته نکن.
اما اگر جزء گروهی هستی که علاقه مندی و از ترس 20 نبودن به این حال افتادی، اگه وقتی ایام امتحان تموم میشه تازه یادت میاد که چقدر این درس رو دوست داری، لطفا کمالگرایی رو بذار کنار، بهانه جویی رو بذار کنار، ترس رو بذار کنار، مردم چی میگن رو بذار کنار و خودت باش. تمرین نداری؟ برو کلاس و بدون هیچ بهونه ای بگو تمرین ندارم، میندازتت؟ بندازه، حتی اگر حذفی جلساتت رو از دست نده. برو و یاد بگیر. همین . امتحانت رو بیست نشو. 12 شو. نمره ای که درس رو یاد گرفتی شو. نمره صرفا ملاک دانایی یک فرد نیست. من ترم پیش همه نمره هامو 20 و 19 شدم، این ترم زیر فشار انتظارات اساتید و حضرا له شدم. آخر سر گفتم به درک، اگه ارزش من نزدشون به نمراتمه ، بهتر که بی ارزش باشم نزدشون . ولی صحیحش اینه که درک کنی من دانشجو هستم و در حال یادگیری، واسه بار اول یه مطلب رو خوندم انتظار عقل کل بودن و بی عیب و نقص بودن و فراموش نکردن و شیر فهم شدن از خودم نداشته باشم. ربات که نیستم صبح ظهر شب یه ریز درس بخونم، همون استاد خودش معلوم نیست طی تحصیلش چه نمراتی گرفته و چه چرندیاتی تحویل اساتیدش داده. :311: همیشه که 20 نبوده. تازه وقتی از دانشگاه میای بیرون کارت شروع میشه.
به هر حال تکلیف خودت رو مشخص کن، جوری قاطعانه که مسولیتش رو خودت بپذیری، نه اینکه عشق آفرین گفت، فلانی گفت. اینجوری: خودم خواستم.
خانومم اینجا محکوم به زندگی نیستی، اینجا منت گذاشتن سرت، فرصت بهره وری و تجلی و انتخاب بهت دادن. خیلی کوتاه و خیلی ارزشمند. پس به پوچی نگذرون و زندگیت رو به یک هدف گره بزن تا مجبور نشی لحظه های لعنتی رو زیر پات له کنی و فقط بخوای که بگذره .
اگه حال بدت ادامه داره و همیشه اینجوریه برو دکتر و موارد جسمانی رو هم بررسی کن.
کاش عنوان تاپیکت رو هم عوض کنی، آدم حس میکنه یکیو میخوای، نمیذارن بهش برسی میخوای از خونه فرار کنی. :311:
موفق باشی.
-
کسی نمیخواد شما رو آزار بده. در واقع عمدی تو کار و رفتار اطرافیانت نیست که بخوان مثلا تو رو کنترل کنن. اگه واقعا بفهمن که چقدر دارن اذیتت میکنن قطعا این کار رو نمیکردن.
اما مشکل اینجاست هر چقدر هم بهشون توضیح بدی به نظر من بعیده کسی واقعا بفهمه چقدر آزار میبینی. بنابراین سعی کن زیاد بهشون نگی که بهت گیر ندن چون بدتر میشه.
شما یه جمع پیدا کن و باهاشون بگو و بخند.حالا هر جا و هر جور که میتونی. امتحاناتم به درک که می افتی اصلا بیفت!!!
با اون دوستتم قطع ارتباط کن!!!!!