-
احساس کمبود شدید میکنم
سلام.
واقعا درمونده شدم.
بخدا به حرفتون عمل کردم.صبح تا شب انقدر سرمو شلوغ کردم که فرصتی برای یک لحظه فکر الکی ندارم.از اون حالت وابستگی دراومدم و خیلی مستقل تر شدم.اعتماد بنفسمو خیلی خیلی بردم بالاتر و اینو بارها از اطرافیانم میشنوم.روی چهرم،لباسم،و کلا روند زندگیم تجدید نظر کردم و شدم یک دختر زیبا از نظر خودم!چیزی که فکرشم نمیکردم.
درس خوندن،بیرون رفتن با رفقا،ورزش،صحبت با دوستا،کارای هنری که انصافا فکر نمیکردم توش انقدر استعداد داشته باشم.در حدی که میخوام بفروشمشون و امیدوارم بهش.
اما شب که میشه با وجود خستگی زیاد،احساس تنهایی شدیدی دارم.احساس کمبود محبت.گاهی گریم میگیره.انگار کل انرژیمو میگیره.
با تموم وجودم احساس میکنم دوست دارم جنس مخالفی بهم محبت کنه.شاید خیلی خنده دار باشه اما دنبال یک محبت پدرانه ام.
تمام وجودم دنبال همچین محبتی،هر شب و هرشب این حالت تکرار میشه.
خیلی سختمه.خیلی زیاد.در کنار تمام سختی ها این واقعا روحمو خسته کرده.انگار دارم پیر میشم.شایدم واقعا من مشکل روحی دارم و این نیاز بیجاست.
واقعا موندم دارم زجر میکشم میشه دوستانه خواهرانه برادرانه اگه حتی کوچکترین چیزی به ذهنتون میرسه بهم بگید.
-
سلام
کارهایی که انجام دادی خیلی خوب وضروری بوده جای تحسین داره....اینا کمک میکنه روحیه ت تغییر کنه اما کار اساسی که باعث میشه این احساست تغییر کنه نگرش توست مطمئنا هر انسانی با ازدواج وداشتن یک همدم خوب احساس دلپزیر تر وبهتری داره اما در حال حاضر ارزشهای تو در حال فعلیت موثره وقتی طبق ارزشها وباورهات قدم برداری احساس بهتری داری.
توی سنی که هستی وبا توجه به شرایط اطرافت شاید این حس نیاز به همدمی که گفتی بیشتر بشه
ممکنه کنجکاوی در جذاب بودن یا نبودن برای دیگران باعث بشه گاهی همه کارهایی که روی خودت انجام دادی رو نادیده بگیری.وموقتا راهی رو بری که قلبا به اون راه اعتقاد نداری یااحساس بد ناخواسته ای بهت دست بده که فکر میکنی حق تو نیست مثل احساس پایان شبهایی که گفتی
منظور من از این مقدمات اینه که کارهایی که تاحالا روی خودت انجام دادی نیمه کاره رها نکن...وقتی کاملا به ارزش درونی خودت ایمان پیدا کنی و به اون خود پذیری برسی از دست این احساسات گاه وبیگاه هم راحت میشی...اما به مرور وپیوسته این اتفاق میفته
-
شما برادر بزرگتر داری یا کوچکترین فرزند خوانواده هستی که محبت جنس مخالف رو مثل محبت پدر میدونی؟ عجیبه برام.چرا دنبال پدر میگردی؟ جنس مخالف با پدر بسیار متفاوته و این
احساس شما نشون دهنده ی یه جور عدم آگاهی نسبت به احساسات در شماست و یک نوع شکستن زیر بار مسئولیت. قضیه چیه؟ عشق میخوای یا یه نفر که ازت محافظت کنه؟ پدری که
بهت بگه چیکار کنی یا کجا بری و مدام بهت راه رو نشون بده؟ فرار از مسئولیت به خاطر حس ناتوانی داری؟ این حست رو پیگیری کن و ببین از جنس مخالف دقیقا چی میخوای.
راستی عزیز این حالتایی که موقع تنهایی داری دلیلش فقط یک چیزه و اونم اینه که شما تمام روز در حال فرار از خودتی و میخوای خودتو گم کنی و اصلا خودت رو نبینی ولی وقتی شب فرا
میرسه و میبینی که باز با خودت هستی و با تمام وجودت حس میکنی که شکست خوردی از اینکه باز هم نتونستی از شر خودت راحت شی نتیجه اش در عمل به صورت حالتی هایی در
میاد که داری.
من نمیدونم مشکلتون چی بوده که به اینجا رسیدی و ضربه ای که خوردی آیا بیرونی بوده یا درونی ولی کارایی که میکنی خیلی خیلی خوبه ، من فکر میکنم نیاز داری به یک نوع آگاهی از
خودت و من فکر میکنم دلیل زندگی رو باید برای خودت پیدا کنی . این فرصت رو برای تعالی خودت استفاده کن و بدون درسته وضعیت روحیت بده ولی اگه درست از حس و حالتت استفاده
کنی سکویی هست برای پرتاب تو به سمت کشف خودت.
هیچ وقت نمیتونی از خودت فرار کنی پس شروع کن به دوست داشتن و پذیرفتن خودت تا ببینی زندگی چه لذتی داره.البته این راه سختی زیادی داره ولی واقعا می ارزه.
موفق باشی.
-
سلام :72:
امروز تایپیک قبلیت را خوندم میخاستم بهتر بتونم کمکت کنم
پدرت هنوز به این نتیجه نرسیده که هر جوری دنیا را بگیره میگذره و ارزشه این را نداره که ان را سخت بگیری
این را بدون کسی که حاضر نیست محبت کنه بیشتر از هر کسی دیگر احتیاج به محبت و مهربونی داره
این جور که مشخص هست هنوز مادر رگ خابشو پیدا نکرده
تمام این مشکلاتت از کمبود محبت نشات میگیره حق داری سخت هست
با محبت کردن به پدر تاییدش خود را خوشحال نشون دادن باعث میشه کم کم نرم بشه
فقط با صبوری و خدارا شاکر باشین در مقابلش از اینکه زحمت میکشد و دائم عنوان کنید ما از همه خوشبخت تریم
چون پدری مثل شما داریم و کانون زندگیمون گرمست
از امروز رویه بر خوردت را تغییر بده همه را سر ذوق شوق شادی بیاور حتی شوخی های بچگانه کن تا بتونی شادی را در خونه بیاوری
اولش سخته حتی سوری باشه بعد میشه عینه حقیقت
برات ارزوی خوشبختی میکنم
-
سلام دوستان خوبم.
اقای امین ممنونم از راهنماییتون.
من تمایلی به ازدواج ندارم بیشتر دنبال محبت پدرانه ام.حتی برای ازدواج هم یکی از شرایطم اختلاف سنی حداقل8سال خواهد بود!!!
بله درسته من هنوز خیلی راه دارم..ممنونم
خانم دکتر عزیز ممنونم از راهنماییتون.
خیر برادر بزرگتر ندارم فرزند اخر هم نیستم.بله درسته من هم دنبال محبت یک اقا پسر نیستم.
محبت پدر جنسش خیلییی فرق داره.محبت پدر بدون هییییچ غرضیه.فقط و فقط عشق خالصه.کدوم پسری اینطور میتونه منو دوست داشته باشه؟!!!!
مشکل اینه پدر من تا الان بمن محبتی نکرده..
من از دید بقیه دختر خیلی موفقی هستم.ولی اصلا خودمو قبول نداشتم.تازه الان خیلییی فرق کردم با قبل.ولی باز هم وقتی تنها میشم میرم سر خونه اول.
وقتی باخودم فکر میکنم میبینم خیلی قوی بودم چه روزایی رو پشت سر گذاشتم ولی الان خیلی ضعیف شدم خیلی...
هلیای عزیزم ممنونم از راهنماییهات
بله نه مادرم رگ خوابو پیدا کرده نه پدرم میخواد باور کنه بخدا دنیا ارزش نداره.من هرچی فکر میکنم میبینم واقعا جایی نبوده دختر بدی باشم براش.
محبت اره ولی خوب..یادمه یکبار خواهرم گفت باباجان،برای اولین بار بود جرات کرده بود بگه جان،چند هفته دعوا بود که چرا گفتی جان،لازم نکرده بمن بگی باباجان!!
به این حرفتون هم عمل کردم.وقتی میام خونه انقدر الکی میگمو میخندم.
یهو نشستیم همه چی ارومه خواهرم گریش میگیره،مامانم بغض میکنه..
تا کی سرپوش گذاشت من مگه چقدر توان خوشحال کردن جو خانواده رو دارم:(
با یک جو افسرده چکار کنم.با اینکه من دختر شاد و شوخی ام و اصلا افسرده دیده نمیشم که حاصل چند وقت کار کردن رو خودم بوده.
چکار کنم با اینهمه احساسات مبهم.دارم داغون میشم
-
سلام واقعا کسی چیزی به ذهنش نمیرسه؟
خواهشا کمکم کنید شاید بنظرتون مشکل ساده ای باشه ولی ریشه داره من چکار کنم:(((((داره داغونم میکنه