همسرم گاهی وقت ها غرورم رو له می کنه تحقیرم می کنه ....
سلام
من 5 ساله ازدواج کردم. طی این 5 سال زندگی خوبی داشتیم یعنی یک زندگی معمولی و تقریبا آرامش داشتیم.تا پارسال تابستان که متوجه ارتباط همسرم با یکی از همکارانش شدم و وقتی همه چیز برام علنی شد تصمیم گرفتم ازش جدا شم ولی با مشاوره و حرفای خودش متقاعد شدم که به زندگیم ادامه بدم ولی برای ادامه زندگی یک سری شرط گذاشتم مهم ترینش این بود که نمازش رو بخونه
ولی بعد از برگشت من به زندگی ..اون سر هیچ کدوم از شرطها نمونده ومنم همین جوری باهاش کنار اومدم
بعضی وقتها که عصبی میشم و بهم فشار میاد داد و بیداد می کنم می گم تو به من خیانت کردی و سر شرط هات نموندی
حرفای خیلی بدی به من میزنه
می گه من با تو احساس می کنم هفتاد ساله ام. باعث شدی من خیانت کنم بهت. تو رابطه جنسی سردی.مثل بالش می مونی.فرقی با بالش نداری............می گه من یه دختر شاد و هات می خوام. و منم می گم پس چرا منو برگردوندی می زاشتی می رفتم سر زندگی خودم. و حرفمون به جدایی می رسه
بعد از مثلا یک ساعت میاد عذر خواهی می کنه می گه تو بهترین زن دنیایی تو هیچی کم نداری
من بیمارم من تو رو اذیت می کنم تو از خانمی و زیبایی هیچی کم نداری
پاکی پاکدامنی با هر مردی بودی خوش بخترین مرد می شد.....
همه ی حرفامو فراموش کن...
این مدل دعواهامون چند بار تکرار شده
من نمی تونم فراموش کنم ظاهرا فراموش می کنم و باهاش خوب رفتار می کنم ولی تو دلم آشوبه
غرورم له شده.حالم بده
اعتماد به نفس ندارم احساس می کنم جذاب نیستم
اعتماد به نفس در رابطه جنسی ندارم حرفاش یک لحظه از ذهنم بیرون نمیره
نمی خوام زندگیمون رو تلخ کنم ولی خیلی احساس حقارت می کنم و نمی خوام تحمل کنم این وضع رو
دلم می خواد ازش جدا شم و به این ذلت پایان بدم
ولی از زندگی به عنوان یه زن مطلقه هم می ترسم از مردای اطرافم همکارام...........
دوست ندارم ابروم جلوی بقیه بره.
ولی خیلی دوست دارم برم و داغم رو روی دل همسرم بزارم
دلم می خواد بفهمه که می تونم ازش دل بکنم.
یک اتفاقی هم در روز عید افتاد که جلوی مادرو خواهرش به یکی از اقوام توهین کرد بد دهنی کرد منم گفتم خیلی زشته که آدم بد دهنی کنه و بی ادب باشه
اونم گفت خیلی بده که با اینکه من بی ادب و بدهنم تو بازم بهش چسبیدی.......
خلاصه واقعا احساس میکنم باید برم و غرورم رو التیام ببخشمم
لطفا راهنماییم کنید.