نمایش نسخه قابل چاپ
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
من میخواهم در شهرستانی که دانشجو هستم ازدواج کنم اما با فردیکه در نظر دارم تفاوت های زیادی از لحاظ فرهنگی و فکری دارم، نمی دونم که چه اقدامی باید انجام بدم واز طرفی خانواده خودم هم مخالف ازدواج من در شهرستان هستند،خیلی دوستش دارم
کمکم کنید،منتظر پاسخ شما در همین تالار هستم
با سلام دوست عزیز
من در این شرایط فکر کنم که شما در شهر خود به دنبال موردی باشید بهتر است تا اینکه این مورد را دنبال کنید
ابی
بهتر است بفرمائيد كه چه تفاوتهايي با فرد مورد نظر داريد و تا چه حد مي توانيد با اين تفاوتها كنار آمده و آنها را ناديده بگيريد و اينكه به نظر شما در صورتي كه خانوادتان مخالف باشند و شما زندگيتان را شروع كنيد مي توانيد آينده خوبي براي خود رقم بزنيد؟؟
بهتر بيشتر انديشه كنيد و فقط بر پايه يك احساس و يا يك تمايل دست به تغيير زندگي چند نفر(خود شما،فرد مورد نظر،خانواده شما و خانواده ايشان) نزنيد.
این دوستمون یادش رفته با آیدی دوم وارد بشه با همون آیدی اومده جواب خودشو داده .
راستش دوست عزیز این دوست دیوانه من این کار رو کرده ، وقتیکه من مطلب رو نوشتم بعد اراون از نبود من این دیونه بازی رو کرده و خودش جواب اون رو نوشته که خیلی مهم نیست چون عقل کاملی نداره(بالا خونش اجاره است) خداکنه این مطلب رو نخونه و گرنه ...
ازدواج کنید ، اگه خاندان پاکی ندارند و شهیر در پاکی.
منظورم اگه خاندان پاکی دارند ، بود.
این اجازه ندادن برای ویرایش هم مشکلی شده ، جداً .
تفاوت فرهنگي و فكري چيز كمي نيست كه بخوايد ناديده بگيريد . چند تا تفاوت رو مي خوايد ناديده بگيري؟ استقلال ماليت در چه حديه .اگه درست تموم شد خانم باهات همراه مي شه بياد شهر شما؟ بايد همه جوانب رو بسنجي .
تفاوت فرهنگی چیه ؟؟؟ تو ایران ترک با لر ، رشتی با مشهدی و ... ازدواج کرده ، مشکلی پیش نیومده !!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط اسماء
سلام لازم ميدونم داستاني كه براي يكي از دوستهاي خانوادگيمون اتفاق افتاد رو برات بگم: پسر يكي از دوستهاي ما در يك شهرستان دانشجو بود (خودش تهراني بود) تو دانشگا شون عاشق يه دختر شهرستاني شد و خيلي سفت و سخت مي خواست باهاش ازدواج كنه پدر و مادرش هم به خاطر اختلاف فرهنگي شديدا مخالف بودن خلاصه با سختي زياد تونست خانوادشو راضي كنه در حالي كه اونها قلبا راضي نبودن. انها ازدواج كردن و دختر به تهران اومد و دو سالي با هم زندگي كردن . پسره كه تب داغ عشقش داشت فرو كش مي كرد و تازه داشت به اختلاف فرهنگي همسرش پي مي برد از طرفي كارش هم رونق گرفته بود (وكيل بود) كم كم عشقش فرو كش كرد و بعد از بدبخت كردن دختر مردم فهميد كه لياقتش يه خانم خيلي با كلاس تر از همسر فعليشه به تحريك خانوادش زنشو طلاق داد فرستاد شهرستان پيش پدر مادرش. دختره خيلي ضربه سختي خورد. الانم آقا داره با دوستهاي مجردش حال ميكنه مسافرت ميره و ككش هم نگزيده عاشقي هم از يادش رفته.
دوست عزيز هواستو جمع كن عزيز يه خانواده رو بدبخت نكني چشما تو حسابي باز كن.