دارم از تنهایی دیوانه میشم.دلم زن میخواد
با سلام خدمت دوستان
نمیدونم از کجا شروع کنم.اما به هر دری که زدم بسته بود مغزم کار نمیکنه.
قبلا یک ازدواج ناموفق داشتم که یک سال نامزد بودیم و سه سال طلاقمون طول کشید.عذابی که در طول 3 سال دادگاه کشیدم و نه در کربلا بود و نه در شام.بلاخره با تمام تلخی ها تمام شد.
-----------------------------------------------
الان دیگه 32 سالم شده دوستان همسنم رو میبینم که با زن و بچشون سرگرم هستند از ته دل احساس پوچی میکنم.نیش و کنایه اقوام و آشنایان از یه طرف و مادرم که واقعا عذاب میکشه(البته تقصیری نداره دلش عروس میخواد. دیدن زندگی متاهلی پسرش براش آرزوی دست نیافتنی شده)
----------------------------------------------
به هر دختری که برام در نظر میگیرن به دلم نمیچسبه. نمیتونم دختر ایده الم رو پیدا کنم.نمیخوام چشم بسته انتخاب کنم.
--------------------------------------------
به این روز عزیز قسم تا حالا با نامحرمی نه دوستی کردم و نه ارتباط داشتم.دیگه از تنهایی و نیاز جنسی نمیدونم چکار کنم
----------------------------------
خدایا منی که نمیخوام با احساسات کسی بازی کنم و خودمو ناپاک کنم و به گناه آلوده بشم.چرا دری رو برام باز نمیکنم؟
دیدن کسانی که زندگی چندین دختر رو تباه کردن با زنای شوهردار ارتباط دارم و یک دختری که از سرشون هم زیادیه و زندگی قشنگی داره. با منی که وجدانم قبول نمیکنه از این غلط ها بکنم واقعا عذابم میده . پس عدالت کجاست
بعضی وقتا بسرم میزنه که گناه کنم اما نمیتونم یا ترس از گناهه یا بی عرضگی
-------------------------------
از نظر شغل و مسکن هم هیچ مشکلی ندارم