سلام من ۲۶ سالمه مدتی هست با دختر خانومی اشنا هستم البته به صورت سنتی. دیشب که با هم حرف میزدیم به این نتیجه رسیدم که به درد هم نمی خوریم اما خیلی خیلی دلم به حال دختره می سوزه اخه توی صحبتاس فکر میکرد کار تموم شده است حتی در مورد تعداد بچه هم صحبت میکرد !من یاد شور و شوقش که می افتم واقعا ناراحت میشم ! حتی مادرش و پدرش هم خیلی خوشحال بودن اخه چرا اینا اینقدر زود وابسته شدن؟؟ پدر و مادرم هم ازم شاکین میگن چرا اینا رو سر کار گذاشتی ! واقعا گرفتار شدم از یه طرف عذاب وجدان و تحت فشار بودن از سوی پدر و مادر و از طرف دیگر عدم تفاهم حسابی منو در منگنه قرار داده