آبروم رفت! تنها راهم شده خودکشی!

سلام دوستان
من یه نوجوان 17 ساله هستم!
نمیدونم از کجا بگم....من نسبت به یکی از دخترای فامیل یه احساسی پیدا کره بودم. که کلا دیوونه شدم و حرکاتم عوض شد و اینا حالا یکی از این اقوام)دهن لق( علاقه ی منو نسبت به اون خانوم فهمیده ولی چجوریشو نمیدونم...و رفته پیش همه ی فامیل جار زده! مادرم که درجا وقتی شنید گفت شیرمو حلالت نمیکنم و با پدرم وقتی شنیدن سه ماهه باهام صحبت نمیکنن من توی فامیل تقریبا امین بودم و همه منو در حد یه امام قبول داشتن ولی وقتی شنیدن اینو کلا ازم بدشون اومد در صورتی که تا الان تنهای تنهام! از سر همین الان خیلی شکسته شدم تا حدی که با دوستامم نمیتونم ارتباط برقرار کنم حتی اگه مقدور بود عکسای بعد و قبل این فاجعه رو میزاشتم تا به صورت تصویری ببینید چه اتفاقی برام افتاده.حتی یکی از دوستام بهم گفت تو که تا اون روز از همه شادتر بودی چرا یهو شکسته شدی! تا حدی بدبخت شدم که میترسم به بیرون برم فک میکنم شاید یکی از اقوامو ببینمو دوباره توی جمع ضایع بشم!کلا از ریخت افتادم و افسردگی گرفتم ولی خب کسی نبود که کمکم کنه!جوری که یه سری چیزا رو مینوشتم که خودمم باورم نمیشد که اینا رو نوشتم! در مورد جهنم و اینا بود! یه بار خواستم خودکشی کنم تا یک قدمیش رفتم ولی ترسیدم نمیرم و دوباره عابروی خودنو خانوادمو ببرم ولی الان وقتی دوباره از مردم تیکه و حرف شنیدم دیگه اصلا برام مهم نیست و میخوام هرچه زودتر این لکه ی ننگ)از نظر مردم( رو از بین ببرم!

خودکوشی چیه دوسته خوبم منم 17 سالمه هنوز اول راهیم :81:
خب چرا چیزی نگفتی بهشون؟مثلا به پدر مادرت و براشون توضیح بدی؟حتما فقط سرتو انداختی و اینطوری دیگه همه باوروشون شده
خب تو روشون وایسا و توضیح بده که چیزی نیست اخه اینم شد مشکل:227:

البته من درحدی نیستم نظر بدم نظرم فقط شخصی بود بزار اساتید هم بیان کمک کنن:72:

سلام
اگه فقط یک احساس بوده و تغییر رفتار ، ذاتا چیز مهمی نبوده . اتفاق مهم وقتی میافته که احساس به رفتارهای غیر عقلانی منجر بشه و وابستگی های غیر واقعی ایجاد کنه .
به نظر من با کمی صبر و یکم هم همت در زمینه تغییر کردار البته از نوع مثبتش در زندگیت این مشکل حل میشه ! سعی کم خودت را به پدر و مادر اثبات کنی مثلا در درس خواندن یا هر چیز دیگه ای که فکر می کنی تاثیر گذار می تونه باشه.
زیاد هم نگران نباشد عابروت رفته ، آبروت که نرفته:18:

امیدوارم موفق باشی

با سلام و احترام
یه ضرب المثل هست که می گوید:
در چاله افتادن گناه نیست، اما در چاله ماندن گناه هست.

انسان هر روز تولدی نو دارد. و یک آدم جدید هست. شما زندگیت را از امروز برنامه بریز.

در این روزها که مصادف با ماه محرم هست ، حتما شنیدیده اید که حر کسی بود که حتی راه را بر امام حسین بست، ولی توبه کرد و برگشت. او الان کسی هست که به خاطر توبه و برگشتی که داشت مورد غبطه عالم و آدم هست.
امروز هم دوست دارند ای کاش ما جای حر بودیم.
پس مهم این نسیت که گاهی ما آدمها ممکن است رفتار اشتباهی بکنیم. مهم اینست که آیا با یک اشتباه از پا در می آییم. و هر روز به عقب تر می رویم ، یا درس می گیریم و راهمان را اصلاح می کنیم.

شما به خاطر قوت جوانی و آگاهی که اکنون داری می توانی برای همه عمرت تصمیم نیکویی بگیری.
شما پتانسیل عظیمی از قدرت داری. نباید در گذشته و یک اشتباه متوقف شوید.
نتیجه کار دست شماست که چه تصمیمی بگیرید.
به جای در خورد فرورفتگی و افکار منفی ، تصمیم بگیر که چه کارهای مثبتی می توانی از امروز شروع کنی
روزهای عزیزی هست.
شروع کن و خودت را به خودت و خدای خودت اثبات کن

دوستان اون احساس خیلی عمیق بود!!!!
بعد من زیاد یا بگم اصلا با پدر و مادرم راحت نیستم!!!
بعدش من نمیدونم چی کار کنم؟؟؟
چجوری خودمو اثبات کنم!
تاپیک اولمو بخونید متوجه میشید مشکلاتم چی هستن!
من از چشم مردم افتادم دیگه حتی نیم نگاه هم نمیکنن به من برخلاف قدیم!
البته بگم من توی جمعی هستم که اینجورین!
راستی یه بار از سر جوونی و حماقت با یه دختر همشهری چت میکردم که مادرش گرفتش و مثل این که سابقه ی دختره خراب بوده.......ولی فقط چتای منو داشته بعدش من احظار شدم به مدرسش با مادرم و مثب این که این جریان توی مدرسه میپیچه و از بدبختی من فامیل های ما هم بیشترشون اونجان!!! و بازم این موضوع میپیچه و دوباره از چشم میافتم!!کم کم دارم دیوونه میشم! مرده و زنده بودنم برای هیچکسی مهم نی !حاظرم قسم بخورم حتی اگه بمیرم یه نفر سر قبرم هم نمیاد!
حالا با این اوصاف چی کار کنم؟؟؟؟؟

یعنی به جز این سه نفر کسی نبود که به من بگه به جز خودکشی چه کار دیگه ایی میشه کرد؟؟؟

با سلام
برای اینکه راحت تر بتونم اون چیزی که در نظرم هست را به شما بگویم. با مثال زیر می گویم:
فرض کنید یک نفری نزد شما می آید. و به شما می گوید که من تا کنون اشتباهاتی کردم. حالا می خواهم بی خیال گذشته بشوم. و با تجربه هایی که کسب کردم از امروز تصمیم دارم زندگیم را تغییر دهم. منو راهنمایی کن. چه کارهایی رو شروع کنم؟

شما به او چه می گویید؟
به نظرت با توجه به تجربه هایی که داری از او می خواهی چه کارهایی را انجام ندهد؟
از او می خواهید چه کارهایی را انجام بدهد؟

می بینیی
شما نیاز دارید که حرکت کنی و عمل کنی. و اقدام کنید
اینکه مرتب فکر کنید آن هم فکر های بد و بد و بد و بد ...... ، بیشتر تو رو توی باتلاق فرو می برد.
به جای فکر های وسواسی و تکراری که منجر به فرورفتنت می شود. بهتر هست تصمیم بگیری یک اقدامی انجام بدهید.
فهرستی تهیه کن از:
علاقمندیهایت مثل سینما، فیلم، موسیقی، ارتباط با دوستان و اقوام. مطالعه ، ورزش و ...
فهرستی تهیه کن ا زتوانایی ها و چیزهایی که می توانی رشد دهی مثل کلاسهای مختلف ورزشی، آموزشی و ....

فهرستی تهیه کن از اقدامات موثر و مناسب و خوبی که می توانی نسبت به والدین و خانواده انجام دهید و کارهای مثبتی بکنی و کمک به آنها بکنی.

بعد که فهرست را تهیه کردی در قالب یک برنامه عملیاتی شروع به انجام کن چون از قدیم گفته اند:
از عمل کار بر آید
به سخنرانی نیست.


یا می گویند:
دو صدگفته
چون نیم کردار نیست.

اخه مدیر جان من فهرست گرفتم ولی به خاطر شرایط سنی و خانوادگی و شهری که دارم نمیتونم کاملا اونها رو انجام بدم! تقریبا همه ی کار ها رو انجام دادم! ولی هیچی نشده! من میخوام مطرح بشم فک کنم مطرح و محبوب شدن بتونه یه کم اون احساس بقیه رو به من کم کنه.... ولی نمیدونم چجوری این کارو انجام بدم