مشکل تفاوت من با بقیه دخترا
سلام دوستان گرامی.من مشکلی دارم که امیدوارم بتوانم در این انجمن آن را حل کنم.مشکل من اینه که از وقتی که واسه خواهرم خواستگار میومده تا همین الان که سن خودم به ازدواج رسیده با این قضیه خواستگاری و ازدواج سنتی مشکل دارم.حتی بعضی روزا صبحا که میرم بیرون ظهر که میرم خونه با خودم استرسی میشم که نکنه کسی زنگ زده باشه و حتی بعضی وقتا با خودم میگم ایشالا که تلفن بسوزه و کسی اگه زنگ زد پدر و مادرم متوجه نشن.راستش رو بخواین این قضیه خیلی برام سنگینه که چهار تا زن خاله زنک بخوان بیان هیکل منو ببینن و اونا بخوان منو بپسندن.تا همین پارسال که درسم تموم نشده بود به بهانه درس ردشون می کردم و خیالم راحت بود.اما تو این شش ماهی که درسم تموم شده خانواده ام روزی صد بار حرف ازدواجمو پیش می کشن و آرزوهای دور و درازی دارن.تو این مدت یه نفر تابستون زنگ زد و انقدر روم فشار بود که مجبور شدم تحملشون کنم.مامان پسره و خواهرش و عمه اش اومده بودن.انگار اومده بودن لشکر کشی!!!عمه هم بیشتر از همه ورنادازم می کرد.انقدر حالم بد شد از این رفتاراشون که با هزار تا بهانه ردشون کردم.ولی بعضی وقتا که می بینم دوستام با ذوق و شوق از خواستگاراشون میگن همچین تعجب می کنم و احساس عجیب غریب بودن می کنم که نگووو.اصن احساس می کنم این جور ازدواج کردن یه جور ازدواج زوریه که زن و مرد بعد یه مدت به هم عادت می کنن و بالاجبار چون طلاق تو جامعه ما چیز بدیه با هم می سازن.شاید هم دلیلش اینه که من اصن انگیزه ازدواج ندارم.یه حریم خصوصی دارم یا همون کاخ تنهایی که دوست دارم توش آزاد باشم و هر کار می خوام بکنم.دوست هم ندارم کسی به زور و با خواهر و مادرش وارد حریمم بشه و آرامشمو به هم بزنه.راستش رو بخواید تو فکرش هستم که هر چه سریعتر برم پیش مشاور.اما دنبال کارم که زودتر کار پیدا کنم و با پول خودم برم.چون اینجوری اگه بخوام برم خانواده ازم می پرسن پول واسه چی می گیری.دوستای عزیز،لطفا یه راهکاری چیزی بدید.چون باز دوباره سر و کله یکی دیگه پیدا شده و دوست دارم فقط بمیییییرم