افسردگی بعد از جدایی رابطه طولانی
سلام و درود. من ۱۰ سال پیش رابطه ای خوب و سالم را با همکلاسی دوران کارشناسیم شروع کردم. ۶-۷ سال بخاطرش صبر کردم تا شرایط ابتدایی ازدواج مثل سربازی کردن و کار و ... را به دست بیاره بعد از ۶-۷ سال اومدن خواستگاری که مشکلات از اون جا شروع شد. سر مهریه و جای زندگی و...اون نمی تونست رو خوانوادش که در رأسش مادرش بود اثر بذاره و اونها سر اکثر مسائل یک کلام بودن.خلاصه بعد از کلی کش و قوس در طی ۲-۳ سال و چند بار قطع و وصل شدن رابطه در نهایت من در تمام زمینه هایی که اختلاف داشتیم کوتاه اومدم ولی خوانوادش با ازدواجمون مخالفت کردن و طبق معمول اون نتونست خوانوادشو متقاعد کنه و گفت دیگه خسته شده و دیگه منو نمی خواد و حتی گفت با خوانوادش هم نظر شده و بعد از ۱۰ سال رفت. از رفتنش ۹ ماه میگذره یک ماهه که متوجه شدم با دختری از خوانواده مادرش عقد کرده و درست ۵-۶ ماه بعد از ترک من پای سفره عقد نشسته. شنیدن این خبر نابودم کرد. هنوز با رفتنش کنار نیومده بودم که خبر ازدواجش شوکم کرد. پس ده سال زندگی و احساسم کجا رفت؟ چطور تونست با این سرعت منو فراموش کنه و شریک زندگی انتخاب کنه؟مگه ده سال کمه؟ تمام این ۹ ماه در تدارک ازدواجش بوده در حالیکه من در فکر و غصه اون بودم و هیچ کسیو به زندگیم راه ندادم. به اون دختر حسودیم میشه که عشق زندگی منو داره. حتی به خودشم که اینقدر راحت و آسوده بی من سر میکنه و مثل من عذاب نمی کشه حسودیم میشه.من ۳۱ سالمه حالا با این روحیه داغون و تنهایی چی کار کنم خیلی حالم بده افسرده و درمانده شدم خواهش میکنم باهام حرف بزنید راهنماییم کنید ممنون از شما