خسته شدم
منو شوهرم حرفامونو زديم كه جدا شيم، اونم تصميشمو گرفته بود ولى من نظرم عوض شد و با گريه و زارى نذاشتم.
قرار شد جفتمون رفتارمونو تغيير بديم، شوهرم راضى به مشاوره نشد ولى من رفتم.
هيچ فايده نداشت، سه ماهه خونموننيم همهش قهر و دعوا.
ازون موقع كه قول داديم ادم باشيم سه هفته گذشت باز ديشب دعوامون شد و قهريم و جدا خوابيديم.
نميدونم جيكار كنم، هرچى كناب معرفى كردن خوندم جلسات مشاوره رو رفتم ، خيييييلى جيزايى كه فكرشو نميكردم تحمل كنم يه روز و تحملكردم ولى باز ديشب قاطى كردم از دستش....
اثن نميدونم اين چه حسيه، تا هست تحملش ميكنم، وقتى ميگه جدا شيم نميتونم ازش دل بكنم...
دوشب بود ميرفتيم عروسى مشروب ميخوود جلف بازى در مياورد، منم دلم نميخراست خب شوهرم اينجورى باشه، دوس داشتم سنگين و زنگين باهم بريم برقصيم نه كه بره قاطيه دوستاش اونكارارو كنه.
خرچى با شوخى گفتم گوش نكرد، شب دوم دعوا كرديم تو جمع. اومديم خونه بهش منطقى گفتم من اينكارتو دوس ندارم، خجالت ميكشم از كارات.
گف باشه، باز شب بعدش رفتيم عروسى همون اش و همون كاسه، حالا به مامانش ميگم، ميگه بذا خوش باشه، به باباش ميگم ، مبگه جوونه بذا برقصه، مهمونيم پر از ادماى مست ،پر از مرد...
منم از ديشب قهر كردم باهاش. اونم انگار نه انگار، ظهر اومده گير داده: چرا سگ شدى
اينم از منت كشى، منم جوابشو ندادم، فقط گفتم خوبه منك مثه تو لخت كنم برم وسط جنگولك بازى دربيارم؟! گف همه گفتن خيلى قشنگ ميرفصى، به حزتو كه حسوديت ميشه شوهرت بره برقصه دخترا نيگا كنن. گف انقد باد كن تا بميرى، من مثه تو افسرده نيستم.ديگه مًنت نميكشم.
اين كه ميگه چرا سگ شدى الان منت كشيه
منم هرچى گف جوابشو دادم
اصن واقعا نميدونم، شايدم حسوديم ميشه
نميدونم من ديوونه م. كمبود دارم،،،
ديگه راهى نموند كه نرم، ولى حتى كنترل خودمم دست خودم نيس چه برسه شوهرم
- - - Updated - - -
چرا يه متخصص نمياد به من بدبخت احمق كمك كنه، الان ٤ ساله تو اين تالارم، يعنى يكى پيدا نشد دلش به من بسوزه