تصمیم به جدایی دارم، شوهرم دست از کاراش بر نمیداره
سلام دوستای عزیزم
من همون maria_smile هستم. با اون آکانتم نمیتونم وارد بشم، قبلا" چند تا تاپیک اینجا داشتم. اگه تاپیکهامو بخونید در جریان مشکلاتم قرار می گیرید. 4 سال پیش میخواستم از شوهرم جدا بشم به دلیل خیانتها و دست بزنش. 6 ماه خونه پدرم بودم واسه مهریه و نفقه هم اقدام کردم. بعد 6 ماه شوهرم اومد دنبالم و التماس کرد که برگردم(اشک تمساح ریخت) منو گول زد. منم چون خیلی دوسش داشتم حرفاشو باور کردم و برگشتم به زندگیم. رفتم همه شکایتهامو پس گرفتم. ولی اون با پررویی تمام دادگاههاشو ادامه داد، با اینکه من برگشته بودم رفت حکم تمکین بر علیهم گرفت و حتی دادگاه اعسار شرکت کرد و مهریمو قسطی کرد 8 ماهی یه سکه. هر چی بهش گفتم من برگشتم که زندگی کنم چرا دادگاهها رو ادامه میدی؟ گوش نداد. خلاصه من همش کوتاه اومدم و اون باهام سرد. خیلی تلاش کردم که زندگیمو دوباره بسازم خیلی بهش محبت کردم ولی فایده نداشت تا اینکه بعد 7 ماه از برگشتنم بحثمون شد و اون انقد با مشت کوبید تو سرم که چشمم خونریزی کرد. بازهم من گذشت کردم. نذاشتم خونوادم بفهمن . کم کم شوهرم از بس که من محبت کردم بهش اونم شروع کرد به محبت کردن. بعد یک سال و نیم از برگشتنم یه شب توی کیفش یه گوشی مخفی پیدا کردم و دنیا رو سرم خراب شد. فهمیدم ده تا دوس دختر داره و بهم خیانت میکنه. حتی زمانی که اومده بود دنبالم و التماس می کرد برگردم و قول داده بود که خیانت نکنه اون دخترا توی زندگیش بودن. احساس کردم کلاه گشادی سرم رفته. ولی باز هم بخشیدمش و آبروشو نبردم ولی حق طلاقو گرفتم ازش و تعهد. قول داد که دیگه تکرار نکنه. الان دو سال از اون قضیه میگذره و باز رفتاراش مشکوک شده و رمز واسه گوشیش گذاشته و شبا میره بیرون دیروقت میاد خونه. هرچی بهش میگم چرا این کارا رو میکنی میگه به تو ربطی نداره عصبانی میشه دادو بیداد می کنه. یه بار هم با شماره ناشناس امتحانش کردم و بدجوری ازش نا امید شدم. دیگه امیدی به این زندگی ندارم. خیلی رفتارش باهام بد شده. میگه همینه که هست نمیخوای برو خونه بابات. خیلی تحقیر شدم تو این زندگی.گناه من این بود که عاشقش بودم هنوزم دوسش دارم. خیلی دلم میخواد جدا بشم ولی تردید دارم نمیدونم چکار کنم. لطفا" راهنماییم کنید. میدونم این درست بشو نیست چون چندین بار بخشیدمش ولی باز ادامه داده کاراشو.