آشفتگی ذهنم کم کم منو به سمت طلاق عاطفی میکشونه
با سلام خدمت دوستان. من مدت مدیدی هست که این سایتو میخونم و موارد زیادی رو از دوستان و مشاوران یاد گرفتم اما حدود یکسالی هست که مشکلاتم کم کم داره به من غلبه می کنند و کلا ذهنمو درگیر کردن.من ۳۴ ساله و کارمند و مادر هستم.کار پر مشغله ای دارم به نحوی که در طول روز با تعداد زیادی مراجعه کننده با خواسته های جور واجور روبرو هستم.همسرم شغل آ زاد داره این روزها اصلا اوضاع شغلی خوبی نداره به نحوی که در بعضی روزها اصلا درامدی نداره ،من اما خدا رو شکر درامد خوبی دارم که این بخشی از سختی کارموجبران میکنه.
اما چیزی که ذهن منو درگیر کرده اینه که همسرم در این مدت که اوضاع اقتصادی بروفق مراد هیچکسی نیست اصرار به ادامه همون رویه سابق خودش داره،یعنی اصلا حاضر نیست یه کم تلاش کنه تا از این وضعیت خارج بشه،بدلیل مشکلاتی که بین ایشون و برادرشون پیش اومد تا حدودی حمایت پدرش رو از دست داد و برادرش هم که ۱۰ سالی ازش کوچیکتره و با ایشون کار میکرد از لحاظ شغلی مستقل شد و ایشون دست تنها موند،از اونروز انگار که خاک رکود و رخوت رو روی ایشون ریختن از صبح تا شب میره محل کارش بدون اینکه حتی یه نفر از در بیاد تو ،نا گفته نمونه ایشون از لحاظ مهارت و اطلاعات در زمینه حرفه شون حرف اول رو میزنه و به جرات میتونم بگم در شهر ما کسی با این ویژگی وجود نداره اما صد افسوس که قدر خودشو نمیدونه، تو این شرایط بخش زیادی از هزینه ها به دوش من افتاده و این شرایط رو برام سخت کرده ،روش های مختلفی رو برای به حرکت دراوردن و انگیزه دادن به ایشون امتحان کردم از تعریف و تمجید تا قهر و ناراحتی و حتی شاید گاهی ناخواسته غرورشو جریحه دار کرده باشم اما هیچکدوم تاثیر نداشته ،آدمی که پر از ایده و فکر جدید بود یکهو شد یه آدم یکجا نشین و ساکن.مدام ازش میپرسم برنامت چیه؟ چه فکری داری؟ چکار میخوای بکنی ؟ اما مدام میشنوم شما بگو من همون کارو میکنم.نمیدونم دیگه چه باید بکنم.از حمایت مالی گرفته تا حمایت و پشتیبانی عاطفی همه راهها رو امتحان کردم اما هیچکدوم جواب نداد،از دوستان میخوام راهنماییم کنن که دیگه چه میتونم بکنم ،دیگه خسته شدم ،همین درگیریهای ذهنی و بگو مگوهای گاه و بیگاه و فکر کردن به اینکه من با یه ادم دیگه ازدواج کرده بودم و این ادمو اصلا نمیشناسم کمکم منو به سمت دلسری میکشونه.دوستان لطفا کمکم کنید.ممنون.