خودمو همه چیز زندگیمو گم کردم ، کمکم کنید
سلام
25 سالمه. چند ماهی می شه که خیلی بهم ریختم. چند سال پیش هم یک بار دیگه این مشکل برام پیش اومده بود . حس می کنم همه چیز زندگیمو گم کردم و در واقع خودمو. نمی دونم کیم ، چیم؟ چی می خوام چی دوست دارم ؟ دارم دیوونه می شم .شدم یه آدم بی هویت. بی پایه و اساس بدون هیچ ملاکی. همه چیز برام رفته زیر سوال ، خودم ، شخصیتم . در تمام تعریف های زندگیم دچار مشکل شدم ، نمی دونم چطور بگم مثلاً وقتی کسی ازم بپرسه کسی رو دوست دارم یا نه می گم اصلاً دوست داشتن یعنی چی ؟ یعنی باید چه جور احساسی داشته باشم ؟ چه طوری می شه فهمید؟ تا پیش از این یه الگوهایی برای خودم داشتم اما به دلایلی همش از هم پاشید ، انگار شدم یه بچه کوچولو که تازه باید مفاهیم رو بهش یاد بدن و هیچی نمی فهمه. احساس عدم اعتماد به نفس دارم . دارم تو زمینه های مختلف زندگیم به مشکل می خورم . به خودم به زندگیم نگاه می کنم به خودم می گم بعد این همه سال هیچی نشدی به هیچ جا نرسیدی ، مدام این افکار تو ذهنمه ، مغزم پر از افکار ضد و نقیض شده و من قدرت تشخیص و سبک سنگین کردن رو از دست دادم . اینقدر فکر کردم و کتاب خوندم که مغزم داره از هم می پاشه! یه موقع می گم بی خیال داری خیلی به خودت سخت می گیری (کلاً آدم سخت گیری هم هستم به خصوص نسبت به خودم) بعد از یه طرف می گم چیو سخت می گیرم عمرم رفته مگه من چقدر زنده ام که اینجور دارم مسخره بازی در میارم؟ از 24 ساعت شبانه روز 28 ساعت فکر می کنم ، همه ی کارهام عقب افتاده آخه چطور دنبال کارامو بگیرم وقتی از پایه خراب شدم ، برم جلو دوباره همه چی خراب می شه. فکر نمی کنم لازم به توضیح باشه که این مسائل چقدر خودش می تونه روی ارتباط من با دیگران و افراد خانواده تاثیر بگذاره.
بی قرارم ، حتی نمی تونم بگم می خوام سر به کوه و بیابون بذارم چون مشکل خودمم و افکارم، بیابونم برم باز این مشکلات هست، دلم می خواست فقط چند دقیقه مغزم کار نکنه تا از دست خودم آسایش داشته باشم . نمی دونم چی شده ؟ چرا اینطوری شدم؟ آرامش ندارم، تو رو خدا کمکم کنین
RE: خودمو همه چیز زندگیمو گم کردم ، کمکم کنید
نادياي عزيز مشكلتو كلي گفتي.كاش مي شد بيشتر توضيح بدي كه چند ماه قبل چه اتفاقي افتاده كه اين حس بهت دست داده. همينطور چند سال قبل. نگفتي كه الگوي از هم پاشيدت كي و چطوره بوده؟ چرا از هم پاشيد؟ توي خونه ارتباطت با بقيه چطوره با دوستات چطور؟
آسايش را توي چي مي بيني؟ اگه مسئلتو بازتر بگي و توضيح بدي مطمئنا دوستان بهتر مي تونن كمكت كنم؟
منتظر توضيحت هستم
RE: خودمو همه چیز زندگیمو گم کردم ، کمکم کنید
نادیا جان دیدی این جا بیشتر به دادت میرسن اگر خواستی تاپیک منو بخون شاید بدرده تو هم خورد اسم تاپیکم هست:با تجربه هاتون به من کمک کنید
RE: خودمو همه چیز زندگیمو گم کردم ، کمکم کنید
از همراهیتون ممنونم.
درست وقتی کلاسام به طور موقت قطع می شن و من دوباره چشمم به آینده می یفته به اینکه بالاخره کلاسا تموم می شه و من باید دست به کار بشم تا برای خودم و آیندم کاری پیدا کنم این حالت ها میاد سراغم و ترس برم میداره . البته الان کار موقت دارم . اهدافی برای خودم دارم که شاید خیلی بلند پروازانه است و بهم فشار میاره اینه که عملکرد عادیه خودمم دیگه فراموش کردم. الگوی زندگیم بیشتر پدرم بوده و رفتارهاش ، خیلی بازش نمی کنم ولی فکر کنید به کسی اعتماد می کنید و تمام الگوی زندگیتون می شه فکر می کنین هر چی می گه ولو اینکه سخت باشه خودش هم انجام داده ، تمام عمرتون سعی می کنین اون چیزی باشین که تو حرفاش به عنوان یه آدم خوب روش تکیه می کنه ولی بعد از 20 سال به خودتون میاین می بینین که اون خودش به عمرش یکی از این کارها رو هم نکرده و فقط شعار داده و تو فقط خودتو عذاب دادی که کارهای مشکل بکنی . چه حالی بهت دست می ده وقتی ببینی حتی بعضی افکارش غلط بوده و تو خودت رو مجبور کردی که اجراش کنی؟ یه دفعه می فهمی اونی که به خودش و به حرفاش اعتماد کامل داشتی پوچ بوده ، خیلی از راههایی هم که رفتی غلط و حالا باید خیلی چیزها رو از نو بسازی.
در کل عصبیم و داد و بیداد می کنم ولی تا کسی کاری بهم نداره با کسی کاری ندارم ، بیشتر ،از این موضوع ازم شکایت می کنن ولی خیلی مواقع هم شوخ و سرحالم و خیلی سرگرمشون می کنم . با دوستام مشکلی ندارم.
آسایش یعنی اول اینقدر فکرم 24 ساعته کار نکنه و بعد یعنی به اهدافم برسم و بهترین باشم.
RE: خودمو همه چیز زندگیمو گم کردم ، کمکم کنید
سلام ناديا جان
واقعا تا حالا شده كه بخواي روي يك موضوع به صورت عمقي فكر كني؟ من خودم بارها شده كه يك جمله رو شنيدم و فكر كردم كه فهميدمش و هيچي توي اين جمله نيست و به اصطلاح شعاره و خيلي سريع ازش رد شدم ولي گاهي شده كه بعد از اون موقعيت .... توي يك موقعيت جديد كه خيلي مغزم قفل كرده ..... زماني كه اون جمله رو شنيدم تازه به معنا و عمق اون جمله پي بردم كه چي گفته !!!!
مثل جمله ي اينكه حسرت گذشته ها رو نخور .... گذشته رفته و افسوس ديگه فايده نداره .... سعي كن به فكر آينده باشي ...
اولش اصلا اين جمله واسم معنايي نداشت و ميگفتم : هر آدمي كه اين حرف رو زده ... حتما توي اين موقعيت گير نكرده كه داره واسه خودش حرف ميزنه و شعار ميده .... ولي بعدش فهميدم كه واقعا منظور اين جمله چيه ..... تازه بعد از گذشت يك ماه فهميدم كه مثلا من كه اين همه به اين گذشته ام فكر كردم چي نصيبم شد ؟ جز اينكه ساعتهاي زيادي از عمرم رو توي فكر بودم و هي غصه ميخوردم ؟ جز اين بود ؟ حالا مثلا با غصه خوردن هام چيزي حل شد ؟ گره اي از كارم باز شد ؟ اينا كه نشد هيييچچچ!!!! از درس و كار و زندگي هم افتادم و همش غصه خوردم !!!!!
و جمله ي ديگه كه ميگن به نيمه ي پر ليوان نگاه كن هم جمله ي با مفهوميه !!!
عزيزم درسته كه ممكنه كه اشتباه كرده باشي ولي هنوز فرصت داري كه بتوني زندگيتو تغيير بدي !!! سعي كردن واسه جبران زندگيت بهتر از نشستن و غصه خوردن به گذشته و فرصتهاي از دست رفته ات هستش !!!!
مثلا ممكنه طبق خواسته ي پدرت رشته اي كه اصلا بهش علاقه نداري رو انتخاب كرده باشي..... يا مثلا به خاطر پايبند بودن به خيلي از اعتقادات ( كه ممكن بوده حتي غلط هم باشه ) از خيلي از خوشي هاي زندگيت گذشتي .... ولي اين رو بدون كه اين زمان ديگه بر نميگرده تا تو بتوني كارهاي اشتباهت رو جبران كني يا كاري رو كه نكردي انجام بدي
پس سعي كن كه اينقدر به خودت سخت نگيري .... كاري رو انجام بده كه درسته .... همه ي اون اعتقادات نادرستي رو هم كه داشتي اصلاح كن ..... ميدونم كه خيلي سخته ولي اگه دوست داري كه از بقيه ي عمرت بهترين استفاده رو بكني و همه ي عمرت رو به ناراحتي و افسوس نگذروني سعي كن كه از اين به بعد بهترين كار رو انجام بدي
موفق باشي دوست من