-
روانشناسی
:47:سلام . دختری 29 ساله هستم خواهرها و برادرم ازدواج کردند و مدت 3 سال هست که تنها هستم تا مدتی پیش اصلا فکر ازدواج نبودم ولی مدتی هست که خیلی احساس تنهایی میکنم شغللم را اصلا دوست ندارم وچون همراه پدرومادرم کار میکنم به زور انها سرکار می ایم ولی اصلا تمایلی ندارم خانواده من معتقد هستند که تنبل هستم و قدر زندگیم را نمیدونم با این که خوانواده ام راخیلی دوست دارم ولی اکثر اوقات دلم نمیخواهد کسی از اونها را ببینم بیشتر اوقات دوست دارم تنها باشم اکثر اوقات با پدر و مادرم درگیرم ومعتقد هستم اونها کمک چندان زیادی به من نمکنند و معتقد هستند که من ادم لجباز ی هستم و قدر زندگیم را نمیدونم و همیشه ایراد میگیرند که تو به خاطر ازدواج نکردنت هست که این اداهها رو در می اوری وگرنه تو مشکل دیگری نداری . راحت بگم اصلا از خودم و زندگیم راضی نیستم وهمیشه احساس گناه میکنم وفکر میکنم خدا هم من را ادم گناهکاری میدونه که راهی برای زندگیم باز نمیشه . لطفا من را روانشناسی کنید و بگید که چکار کنم
-
RE: روانشناسی
سلام گلم
من خسته دل هستم متنتو خوندم . احساس می کنم که تو به اطرافت توجه ای نداری می دونی چند درصد دخترای هم سن تو عاشق کار کردن هستند حالا تو داری کار می کنی و ناراضی هستی فکر نمی کنی اگه به قسمت پر لیوان نگاه کنی بهتره تو الان
یه دختر 29 ساله با تجربیات بالا
شاغل
روشن فکر ( دوری از ازدواج زود که نتایج آن جدایی از همسر می شود )
سعی میکنی خودت و با شرایط اطرافت وقف بدی ( کار کردن با پدر و مادر بدون رضایت )
و ..
..
..
تو چرا توانایی های خودت و نمی بینی با دوستات برو بیرون توی همین رفت و آمدها شاید به یه جاهایی برسه که تو بتونی یه کسی رو برای ازدواج پیدا کن چرا سعی نمی کنی گلم