حالم داره از خودم بهم میخوره بس که شوهرمو آزار میدم
سلام.حالم داره از خودم بهم میخوره.از بس که شوهرمو اذیت میکنم.جلو خانوادشم نزدیک بود آبرو ریزی کنم.حسادت من بیش از حده.اصلا عقده ای شدم.
امروز رفته بودم خونه مادر شوهرم.قرار بود شب اونجا باشیم.اما الان خونه خودمونیم.بس که بچه بازی در اوردم.
مادر شوهرم راجع به خوشگلی یکی از همکلاسیهای شوهرم شنیده بود اما اون خانم رو ندیده بود.قبلا از من پرسیده بود که طرف چه شکلیه و من گفتم ندیدمش!امروز دوباره از شوهرم سوال کرد که فلانی چه شکلیه؟خوشگله؟شوهر کرد اخر؟!!!!
شروع کرد آمار گرفتن و همون سوالایی که از من پرسیده بود رو از شوهرم پرسید که من خوشم نیومد.به نظرم باعث میشد نظر شوهرم یکم راجع به اون همکلاسی عوض بشه چون سلیقه مادرها واسه پسراشون مهمه.شوهرمم هی میگفت نمیدونم!
قبلا یه بار مورد مشابه داشتم راجع به اظهار فضل مادر شوهرم راجع به قیافه دوستم و اینکه غیر مستقیمایشون دوست منو میپسنده!!!و در آخر هم گفته بود پسرم هر چی سلیقه خودته.این کلی باعث اختلاف پنهونی بین من و شوهرم که اون موقع نامزدم بود شد.قضیه به گوش دوستمم رسید و یکمی آبروی منم رفت البته.و اینکه تا مدتها شوهرم تا فرصت گیر میورد از خوشگلی دوستم تعریف میکرد.در حالیکه قبل از اظهار فضل مادرش اصلا به اون بنده خدا نگاهم نمیکرد
البته تا حالا نشده که مادر شوهرم بگه عروسم خوشگله!!
حتی امروز خواهر شوهرم میگفت کاش من موهام و پوستم مثل تو روشن بود و خوش به حالت و ...مادر شوهرم یهو گفت همه که قرار نیست یه رنگ باشن!موهای تو هم روشنه!!!در حالیکه مشکی پر کلاغیه.ادعای خوشگلی ندارم اما از اینکه مادر شوهرم مستقیم یا غیر مستقیم اینطور حرفهای خاله زنکی بزنه میرنجم
بعدشم که شوهرم با خواهر شوهرم دیگم شروع کردن عشقولانه بازی در اوردنو کلا منو بیخیال.چون به شوهرم با ایما و اشاره فهموندم که از آمار گیری مامانت خوشم نیومد و اون دیگه منو تحویل نمیگرفت و کلا حوصلم سر رفت.یه جا که داشتم با شوهرم میحرفیدم خواهر شوهرم صورت شوهرمو برمیگردوند با دست طرف خودش و یه حرف دیگه میزد تا مثلا حرف منو گوش نده!!!!
خلاصه علی رغم همه مهربونیاشون به شوهرم گفتم باااااید الان بریم از اینجا.به نظر اونا همه چی عادی بود.حتی شوهرم نفهمید که من از چی ناراحتم.واقعا از حرفهای مادر شوهرم که باعث میشه توجه شوهرم به کسی که هرروز میبینتش جلب بشه و مثل دوستم بهش دقت کنه متفرم!.شوهرمم بدون اینکه بگه به کسی موضوع چیه بلند شد و برگشتیم خونمون.
توی خونه باهام قهر بود.اما بعدش آشتی کردیم.شوهرم خیلی ناز و مظلومه.من با بداخلاقیام خیلی ازارش میدم.میتونستم صبور باشم اما مجبورش کردم برگردیم و اون حرفی نزد...
همیشه هوامو داره.دلم واسش میسوزه.