-
اشعاری از آمیرزا
هوس عشق به یار در تن آدم مرض است ، دوست داشتن چرا سمجتر از هر مگس است
نصیحت بشنو از من در پی یک تن بمان ، عاشق هرکس شدن که عشق نیست یک هوس است
جویای رفیقی بامرامم ، رفیقی ساده اما بادوامم
راستگو و ساده رو و ساده پندار ، زنده جان و زنده دل، زنده کلامم
غرور تو بسا باشد چرا دوست؟ ، غرور آخر وفا باشد که را دوست
چه کبر با دلیل و بی دلیل هم ، به هر دو یک سزا باشد تو را دوست
تو نیکی میکن و در دره انداز ، زِ نیکی بر کسی منت مینداز
ببردم این مثل از شعر شاعر ، که ایزد در بیابانت دهد باز
بسازد کوهی از زر با گناهان ، فروشد عاقبت خود را چه ارزان
نبینی نام الَه بر زبان است ، فقط بر نام خود گشته مسلمان
اگر مست و خرابم من شراب خوارم ، اگر تسبیح نمیگویم جفا کارم
اگر فردی زسر تا پا گناه هستم ، ولیکن حق ناس بر سر ندارم
بیا ای مهربان با ما وفا باش ، به جای بد زبانی با صفا باش
کلامت را به شهد نیکی خوش کن ، به پای همدم خود بی جفا باش
نمی دانی مگر در این جهانی؟ ، جهان بی وفا و دار فانی
بر آن دل را مبند همواره ای دوست ، چنین گفتم که تو بهتر بدانی
خدایا خسته از دست خود هستم ، دلم را بر زمانه زود بستم
ببردم من زِ یاد عهد ازل را ، که عهدم را چقدر آسان شکستم
اگه مشکلی داره به بزرگی خودتون ببخشید، آخه تازه کارم.
آمیرزا (ح.ق)