احساس محوری + شرایط سخت زندگی + ؟ = کارایی بالا
سلام دوستان:72:
یه پسر با شخصیت و روحیات هنری رو درنظر بگیرید. خیلی با احساس (از این آدمهایی که راحت گریه می کنن و از گریه کردن هم خجالت نمی کشن).
از اینا که باید نقاش بشن. هر وقت حسش رو داشتن کار کنن، هروقت حسش نبود کار نکنن.
حس غم، حس شادی، حس آرامش و غیره رو در کارشون منعکس کنن و به تصویر بکشن.
...
حالا این آدم رو تو خط تولید یه کارخونه در نظر بگیرید. جائیکه باید با سرعت و کیفیت ثابت کار کنه. چه غمگین باشه، چه شاد.
چه مریض باشه، چه سالم.
چه حقوق بگیره، چه چند ماه حقوقش عقب بیفته.
چه سیر باشه، چه گرسنه.
...
کاری که می خوام انجام بدم اینه که این چنین آدمی رو با وجود شرایطی که داره، با کارش هماهنگ کنم.
در واقع می خوام بهش کمک کنم با کارش ارتباط برقرار کنه. حس کنه داره نقاشی می کشه...
الان کارایی فوق العاده پایینی داره. البته مطمئنا بیشترش بخاطر اینه که "نمی خواد" در این شرایط خوب کار کنه. ولی در هر حال ذهنش خیلی مشغول و تحت فشاره. با انواع احساسات منفی داره کار می کنه.
اگه به این صورت پیش بره، چاره ای جز اخراج کردنش نیست. بعلاوه کارگرهایی که داره خراب می کنه هم باید باهاش برن.
تا حالا در شرایط مشابهی بودید؟ می دونید چطور یه فرد با درجه احساسات بالا می تونه با یه کار خط کشی شده و تکراری هماهنگ بشه، و احساساتش رو روی کارش متمرکز کنه؟ چطور با شرایط سخت زندگی هماهنگ بشه و با احساس "مورد سوء استفاده قرار گرفتن" کنار بیاد و کارایی بالایی داشته باشه؟
لطفا هر ایده ای به ذهنتون می رسه، برام بنویسید. مرسی.:72:
وقتی اومدم اینجا، بهم گفتن که به درد ما نمی خوره و قراره اخراج بشه. نتیجه ی اولیه ای که خودم بهش رسیدم هم همین بود. اما الان می خوام نگهش دارم. البته ترجیح میدم بفرستمش بخش فروش (روحیات و توانایی هاش به درد اون قسمت می خوره) ولی فعلا نمی شه. باید همینجایی که هست درست کارش رو انجام بده.