تعلل در ازدواج به خاطر اتکای خانواده به من
بنده جوانی ( مذکر) 26 ساله هستم. دارای مدرک کارشناسی ارشد. چندین سال هست که کار میکنم. معمولا از 7 صبح کارم شروع میشه و تا 9 شب ادامه پیدا میکنه ( دو جا کار میکنم) بعد از رسیدن به خونه و انجام فریضه نماز ، 1 ساعت در بیرون از منزل ورزش میکنم. منزل شخصی هم دارم( البته دست مستاجره هست). داری یک خواهر مجرد بزرگتر از خودم هستم. چند مدتی میشه که احساس میکنم باید یه شخصه دیگه به عنوان همسر تو زندگی ام حضور داشته باشه. بعد از پیدایش این حس در وجودم، تصمیم گرفتم عادت های بدم رو ترک کنم و افکار و افعال خوب محیط پیرامون خودم رو جذب کنم و در وجود خودم بهبود ببخشم( مثلا مطالعه بیشتر، تقویت مسولیت پذیری و ....) . والدینم هر دو بازنشسته آموزش و پرورش هستند. از نظر رفتاری با پدرم مثل دو قطب ناهم نام می مونیم ( فکر میکنم رفتار های تجرد گرایانه ای که داره با وجود گذشت 33 سال از زندگی مشترکش با مادرم، هنوز به طور مجردی میره مسافرت و عید همین امسال بی خبر به مسافرت رفت و بار مسولیت خانواده نا خودآگاه به دوش من افتاد. من با این کاراش به شدت مخالفم. از طرفی ما طبقه سوم زندگی میکنیم و برای سلامتی هر دوشون پله رفتن ضرر داره و تمام تلاشم رو میکنم که محل زندگی مون رو عوض کنیم و حتی حاضرم خونه شخصی مو که با کلی وام و قرض خریدم بفروشم و رو پول خونه پدریم بزارم تا این مهم، محقق بشه. ولی با رفتار های بچه گانه پدرم مواجه میشم... ولی با رفتار های بچه گانه پدرم مواجه میشم که میگه باید کل شش دانگ خونه جدید رو که تو نصفش رو خریدی به نام من یعنی پدرم بزنیم و با وجود اینکه برام سخته ولی برای راحتی خودشون قبول کردم ولی ایندفعه یه بهانه جدیدتر میاره) حال موندم چه کار کنم . با این اوصاف نامردی می دونم به خانواده اطلاع بدم به همسر نیاز دارم، با وجود اینکه مطمین هستم استقبال گرمی می کنند. چون وضعیت خواهرم مشخص نیست. نمی دونم بعد از رفتن من، مادر و خواهرم به چه شخصی باید تکیه کنند و از همه مهمتر دیگه چه شخصی می تونه والدینم رو از آرتروز زانو برای پله های خونه نجات بده.
برای خودم چندتا شرط گذاشتم تا ازدواج کنم: 1) تکلیف خواهرم مشخص کنم ( یا کار براش پیدا کنم یا وایستم تا شوهر کنه) 2) روی انسان سازی خودم برای تشکیل خانواده کار کنم 3) خونه طبقه اول برای خانواده بگیرم و خودم بعد از ازدواج برم مستاجری 4) یه فکری برای تنهایی های مادرم بعد از ازدواج بکنم چون مطمین هستم زندگی براش خیلی سخت میشه بدون حضور فرزندانش و نمی تونه پدرم رو به عنوان تکیه گاه قبول کنه ( البته هنوز هیچ راهی برای مورد آخر به ذهنم نرسیده) .
لطفا کمک کنید بفهمم کار درستی دارم انجام میدم که با حسم میجنگم و یا نظر بهتری دارین؟