-
لجبازی ، افسردگی شدید
سلام خواهر من 36 سالشه متاهله سه تا هم بچه داره ایشون به شدت لجباز هستش به طوری که این صفتش باعث به وجود اومدن خیلی از مشکلات با همسرش میشد تقریبا از یک و نیم سال پیش به خاطر یک اتفاق و دعوا با شوهرش دچار افسردگی شدیدی شد و چند با ر دست به خودکشی زد که جلوش رو گرفتیم بردیم پیش روانپزشک حدودا یک ماه در قسمت روان زنان بستری شد خیلی کم حالش خوب شدد مرخصش کردیم بردیم مشهد شاید بهتر بشه حدودا چند ماهی وضعش یکم بهتر شد ولی دوباره الان دو ماهه دوباره افسردگی شدیدی گرفته چند بار دست به خودکشی زده میگه من اضافه هستم امیدی به زندگی ندارم خیلی باهاش حرف زدم ار مشکلات دیگران و اینکه تنها نیست خیلیا این مشکلو دارن و خیلی چیزا ولی تاثیری نداشته دیگه داروهای روانپزشک هم تاثیری نداره الان تو خونه هر هفته دو سه بار با خوردن قرص دست به خودکشی میزنه که ما جلوشو میگیریم زود میبریم بیمارستان زندگی چند تا خانواده شده پر از دلهره و اضطراب خواهشا بگید چیکار باید کرد راستی مشکل شدید گوارشی هم داره همش حالت تهوع و استفراغ هم داره
-
سلام زیاد در مورد مشکلات خواهرتون توضیح ندادين با شوهرش چه مشکلاتی داشته????الان شوهروبچه هاش کجان بیشتر توضیح بدین
-
مشکلات بین خواهرم و شوهرش شامل موارد زیر هستش:
1-شوهرش آدم خسیسیه ولی خواهر من برعکس یکم دست و دلباز به طوری که هر پولی دستش بیاد میخواد زود بره خرج کنه نه برا خودش بلکه بیشتر برا اطرافیاش که اکثر اوقات این موضوع بوده که بین اونها مشکل ایجاد کرده
2-خواهر من به شدت لجباز هستش و اگه سر یک موضوعی مشکل پیدا کنند با لجبازی کار خودش رو میکنه
3- شوهرش خیلی زود عصبانی میشه و از کوره در میره و اوایل دست بزن هم داشت ولی تقریبا 5 سالی هست که این کارو نمیکنه
4-خواهر من 3 تا دختر داره ولی شوهرش دوست داشت پسر هم داشته باشه نه اینکه شوهرش از دختر بدش بیاد بلکه اونها رو دوست داره ولی خیلی دوست داشت پسر هم داشته باشه که دیگه امکان بچه دار شدن نیست و خواهر من از این موضوع خیلی رنج میکشه و خودخوری میکنه به این خاطر تو فکر این بود برا شوهرش زن دوم بگیره
ولی بعد از اینکه خواهرم از تقریبا یکسال پیش افسردگی گرفت( که دلیل این افسردگی هم به نظر من اول به مرور زمان مشکلات بالا باعث این اتفاق شد و دوما به خاطر بیماری شدید گوارشی که گرفته بود که الان هم کاملا خوب نشده و میگن به خاطر اعصابشه ) شوهرش خیلی مراعات میکنه هر چی میگه میخره مسافرت میبره ولی خواهرم میگه اینا احساس ترحمه از ته دل نیست من اضافی هستم من باید برم دوست ندارم زنده بمونم از زندگی لذت نمیبرم هدفی ندارم باعث مزاحمت بقیه هستم دیگه دوست ندارم الکی خوش باشم میگه من دیگه نمیتونم بریدم من اگه بمیرم یا دربیام برم گم و گور بشم برا همه بهتره
(با شوهرش و بچه ها الان پیش هم زندگی میکنن)
-
شما خواهرت را که سابقه بیماری روحی شدید و بستری شدن در بیمارستان روانپزشکی داره و
الان هم به گفته خودت افسردگی شدید داره
می خوای از پشت مانیتور و با کمک من!! درمان کنی؟
روانپزشک و روانشناس را گذاشتی اومدی تالار اینترنتی؟
این دفعه که خواهرت خواست بره دکتر، شما هم همراهش برو و راجع به مشکل خودت با دکتر صحبت کن.
راستی خواهرت را دکتر گوارش هم ببرید.
-
سه چهار بار به زور پیش روانپزشک بردیم بستری هم شده ولی فایده ای نداشته پیش روانشناس هم نمیاد یعنی هر کاری به ذهنمون برا درمانش رسیده کردیم حتی پیش دکتر طب سنتی هم بردیم موندیم چی کنیم
-
با سلام
اگر از طریق رواتپزشک و بستری شدن مشکلی حل نشده مطمئن باشید از طریق تالار همدردی هم کاری بر نمیاد.
ضمنادر حالت عادی هم طرح مشکل کسی توسط کسی دیگر کارساز نیست
این تاپیک به علت اینکه موضوع بسیار تخصصی هست و از همدردی کاری بر نمی آید قفل می شود