انار در مسیر دادگاه......
به نام خدا
دوستانی که در جریان تاپیک من هستن.........
من 27 سالمه و همسرم 30 سالشه
من و شوهرم یازده ماهه پیش عقد کردیم........تو خواستگاری شوهرم اصرار زیادی داشت و خانوادش با وجود اینکه مخالف بودن و من نمیدونستم اونا مخالفن در تمام مراحل شرکت کردن و چیزی نگفتن........ازدواج ما سنتی بود.
سه چهارماه اول بخاطر اختلاف فرهنگی و ذروغهای همسرم تو خواستگاری دعواهای زیادی داشتیم اما بعدش که ارتباطم با خانوادشون قطع شد ، اوضاع ارتباطیمون کم کمک بهتر شد و نهایتا چهارماه پیش خیلی خوب شدیم........
اواخر دی ماه از همسرم خواستم تکلیف زندگیمون رو روشن کنه و اونم رفت خونشون دعوا کرد و گفت زنم رو میخوام و این کارا رو نکنید(خانوادش طبل رسوایی دستشون گرفته بودن و ابروی ما رو میبردن)
خانوادش فردای دعوای پسرشون اومدن خونمون و گفتن ما تو رو نمیخوایم و خونه بابات باش.......و اگر نه پسر ما مال خودتون.
خانوادم عصبانی شدن و گفتن دیگه حق نداری بهش زنگ بزنی،نظر مشاور هر دومونم این بود که تماس از سمت من نباشه،چون صحبت های خانوادش بسیار ناخوشایند بود......بعد از بیست روز با همسرم هیچ ارتباطی نداشتم و ایشون تماس نگرفت.
بعدش من باهاشون تماس گرفتم و ایشون گفتن با این وضع بهتره توافقی جدا بشیم....دلیلشون هم این بود که:ما همش دعوا داشتیم.....مشکل خانواده هم باعث میشه این دعواها تشدید بشه....در ضمن تو ناز نازی هستی و من میترسم نتونی زندگیمون رو اداره کنی..... حالا هم حاضرم هر کاری کنم تا خانوادم راضی بشن.......اما اگه راضی نشدن بریم توافقی جدا بشیم.
من دو هفته مدام با شوهرم تماس داشتم و حتی پدرشون رو به اصرار من بردن مشاوره تا ایشون راضشون کنن،ولی موفق نشدیم...........در انتهای اون دو سه هفته تو یه قرار عاشقانه تصمیم گرفت ما با هم ارتباطی نداشته باشیم تا بلاخره خانوادش راضی بشن،چون ازشون میترسید.....بعدش پدر من به یکی جریان رو گفتن و ایشون اصرار کردن واسطه بشن واسه حل مشکل....بعد که اون واسطه رفت شوهرم جواب من رو نداد و نهایتا بهم گفت شما ابروی ما رو بردین و همه چی تمومه و بهتره طلاق بگیریم..........
خلاصه اینکه الان سه ماهه از اخرین صحبتهام با همسرم میگذره و هیچ خبری ازش نشد تا اینکه دیدم داره کار دومش رو جمع میکنه..........فک کنم خونش رو هم فروخته...........خلاصه خودش رو برا دادن مهریه اماده کرده........داداشم بهش زنگ زد و تکلیف رو خواست،ایشون هم گفتن به خانمم گفتم بهتره جدا بشیم و دیگر هیچ.........
من 6ام اظهارنامه نفقه دادم در خونشون........4 روز پیش دستش رسید و هیچ جوابی نداد،تماس هم نگرفت.......
رفتم پیش وکیل که وکالتم رو کنه،تا فهمید شوهرم کیه،گفت امکان نداره اینجوری باشه...........خیلی آدم خوبیه........مشکل شما در حدی نیس که طلاق بشه.........من باهاش صحبت میکنم سازش کنید....و اگر نه روی یه مبلغی توافقی جدا بشید.........
از وکیله هنوز خبری نشده.........
شنبه میخوام برم مهریه رو هم اجرا بذارم............تا تکلیفم مشخص بشه.........
دوس ندارم به زور برم سر زندگیم.........از این طرفم دارم دیوونه میشم که اقا دلش خواسته طلاقم بده،منم مفت و مجانی بدبخت بشم.........
میخوام شمادوستای گلم کمکم کنید برگردم ولی اون بیاد دنبالم..........تو دادگاه چطور برخورد کنم؟
چطوری صحبت کنم؟
چطوری با خودم و سرنوشتم کنار بیام؟
چطوری همسرم رو ببخشم؟
چطوری با لطمه ای که بهم زده کنار بیام؟
دوستان نیاین سک سک کنید و برید..........خواهشا نظر بدید.......ممنونم.