بعد از چند سال خواستگاری و ... دیگه از همه چی خسته شدم
سلام
وقت دوستانم بخیر
این مطلب رو مینویسم برای درد دل و گرنه هبچ راه حلی دیگه وجود نداره.وضع روحیم منفی هزاره و سرم از درد در حال ترکیدن
29 سالمه
کارمند
لیسانس
مذهبی متعادل
ظاهر خوب
الان دو سه ساله که ما با خانواده داریم می ریم خواستگاری اما هر کدوم به علتی جور نشده
فکر کنم 50جا بیشتر شده. آخریش دو شب پیش بود که تماس گرفتیم گفتن نه.
دارم نابود میشم. و نا امید شدم.
فکر کنم خدا نمی خواد برای همینم خونه گفتم دیگه ولش کن. فکر کنم قسمت نیست من ازدواج کنم.
حالم به شدت خرابه. انگیزه هیچ کاری ندارم.
مادر پدرم بنده خداها خیلی دارن اذیت میشن فشارشون بالاست مادرم گریه می کنه
شاید جز مردن راهی نمونده باشه حداقل اطرافیانم رو عذاب نمیدم.
مورد آخری گفتم کارو تموم می کنم اما ظاهرا گفته به هم نمی خوریم. هر چی اصرار کردیم هم هیچی.
روزها با سردرد و شبها گریه. این کارمه.
من کسی بودم که دوستام رو به ازدواج و مزایاش و زندگی زیبا تشویق می کردم الان همه رفتن سر زندگیشون و من ...
بابا منم دوست دارم زندگی کنم بخدا
چقدر بدبختم من
کارم به جایی رسیده که هیچ نقطه امیدی در من نیست
دیگه تموم شد. میخوام حساب کتابای آخرتو تموم کنم و ...
دیگه فهمیدم که باید بی خیال شم. خسته شدم. دیروز به خودکشی فکر می کردم.
این مورد آخری خیلی خوشم آمد اینم پرید
مریض شدم. غذا دیگه اشتها ندارم .
الانم حالت تهوع دارم.
فقط میخوام برای مردنم دعا کنید.
حلال کنید