توجه بیش از اندازه شوهرم به مادرش
سلام.
23 سالمه و5 ساله و چند ماهه که عروسی کردم.وقبل از اون حدود 3 سال عقد بودم.
بچه نداریم.
شوهرم لیسانس برق داره و خودم لیسانس ریاضیات.
شوهرم قبل از 8 میره و غروب نزدیکای 6 و 7 برمیگرده.
از شروع زندگی از همون ابتدا و دوران عقد ، رابطه خوبی بین ما حاکم نبود.و خلاصه اینکه زن و شوهریم ولی باهم رفیق نیستیم.
دو بار کارمون داشت به طلاق و جدایی میکشید که با پادر میونی فامیل دوباره آشتی بوجود اومد.
تو یه آپارتمان با جاری، مادر شوهر و خواهر شوهر زندگی میکنیم.
تقریبا 8ماهه که پدرشوهرم فوت کرده.از بعد فوت پدرشوهرم، توجه بیش از اندازه شوهرم به مادرش شروع شد.به حدی که دوس داش هر شب مادرش با ما شام بخوره.
من هم چون فقط برای شام با شوهرم سره سفره بودم اصلا موافق نبودم.ولی با این حال حدود 6 ماه سکوت کردم.
گفتم داغدار هستنو درکشون کنم.
ولی این آخریا صبرم لبریز شد.
از این گذشته، بعد از خوردنه شام،میوه و چای، مادر شوهرم به خونه خودش میره و شوهرم هم با برادر شوهرم و جاری و ... اونجا جمع میشن و آخر شب نزدیکای 12 به خونه برمیگرده.
شروع به حرف زدن با شوهرم کردم و خیلی آروم ازش خواستم که فقط روزای شنبه و دوشنبه و چهارشنبه از مامانش دعوت کنه برای شام بیاد خونمون و اینطوری یه روزایی رو هم منو تو با هم تنها هستیم، به ظاهر پذیرفت ولی در عمل اصلا توجهی به حرفم نکرد، منم که صبرم تموم شده بود، تو یکی از این روزا بنا رو به مخالفت و بیرون نیومدن از اتاق کردم.
گفتم خودت از مامانت پذیرایی کن.
خلاصه کار به دعوا و کتک کاری کشید.شوهرم تا جایی که تونس منو زد.تا اینکه مادر شوهرم اومد خونمون برای شام، و من هم از اتاق بیرون نرفتم، و شوهرم جلو مادر شوهرم دوباره منو کتک زد، و اینجوری بود که مادر شوهرم متوجه بی علاقه بودنه من نسبت به حضورش شد، از اون شب به بعد که 3 شب میگذره، مادر شوهرم خونه ما نیومدن.
شوهرم بام قهره.رختخابشو جدا کرده.و گفته که پاشو خونه مامان من نمیزاره.
اگر شوهرم اون شب به حرفه من گوش میکرد و طبق خاسه من با من شام رو میخورد و به مامانش زنگ نمیزد، هیچ وقت مادر شوهرم پی به این مسئله نمیبرد.و از این گذشته من نخاستم که اون اصلا نیاد، فقط گفتم، روزایی هم با هم باشیم.
لطفا راهنماییم کنید چیکار کنم؟