مشکلات با خانواده همسر قبل ازدواج
با سلام
من حدودا 4 ساله که با سایت همدردی آشنا شدم و واقعا با نظرات و توصیه هایی که اینجا می شه موافقم . الان من خودم در شرف ازدواجم و قبل از اینکه بحتش جدی تر شه یه مشکلاتی دیدم که نمی دونم از حساسیت زیاد منه یا واقعا ممکنه واسه آیندم مشکل ساز شه .
من حدود یکساله که با همکارم آشنا شدم و از ابتدای آشناییمون مادرم در جریان بود واز دو ماه بعد از آشناییمون مادر همکارمم هم در جریان قرار گرفت. و اصرار زیادی داشت که تا قبل از جدی شدن رابطه مرا ببیند و برداشت من این بود که اگر مادر ایشون نپسندن همه چیز تمام می شود و رابطه ای به قصد ازدواج شکل نمی گیرد. ولی ازنظر یه کیس خوب ازدواج چیزی کم نداشتم و ایشون ناراضی نبودن فقط مشکلی که وجود داشت این بود که پدر و مادر من از هم جدا شدند البته این واسه من مشکلی نیست و حل شدست ولی گویا برای خانواده ایشون مشکل جدی بود . خود همکارم تهران زندگی می کند و خانواده ایشون شهرستان هستن . و این مشکل به دلیل باورها و دیدگاهای خانوادشون که در شهری کوچک زندگی می کنند بزرگ جلوه کرده است. من از ابتدا صادقانه همه ی مسائل رو با همکارم در میان گذاشته بودم و ایشون مشکلی با این قضیه نداشتند.
بعد از حدود 4 ماه مادر ایشون تصمیم گرفتن در مورد من و خانوادم تحقیق کنند ولی من مخالف این کار در آن شرایط و موقعیت بودم چون هنوز نه خواستگاری اومده بودند و نه صحبت جدی شده بود و با کار تحقیق ایشون فقط همه از ماجرا با خبر می شدند و اگر به نتیجه نمی رسید این وسط فقط من بودم که شهره دوست و آشنا می شدم اما بدون کوچکترین توجهی به خواست و حرف من این کار را انجام دادن و برای بار دوم نتیجه مثبت بود.
مدتی بعد زمزمه این شد که برای مراسم خواستگاری پدر و مادر من که از هم جدا شدند بیان پیش هم درمراسم خواستگاری تا این مراسم با حضور آنها انجام شود . ولی این مساله به هیچ وجه مقدور نبود و من آن را نپذیرفتم .
در مورد مهریه هم که خیلی برای آن ها مهم بود توافقات انجام شد خانواده من مهریه بالا مد نظرشون بود که با صحبت من تا حدودی کم شد ولی به آن هم راضی نبودند و کمتر از آن مد نظرشون بود که گفتند بعدا صحبت می کنیم و در مراسم خواستگاری حل می شود.
تمام این مسائل در 7 ماه اول آشنایی ما مطرح شد و حل شده بود ولی بعد از گذشت یک سال خواستگار من دوباره مساله اینکه پدر و مادر من هر دو باید با هم در مراسم حضور داشته باشند مطرح کردند و البته از من درخواست کردند قبل از مراسم خواستگاری برای مشاوره هم برویم که در مورد مسئله خانوادم مطمئن بودم مادر ایشون مشکل دارن و به پسرشون این مسئله را دیکته می کند که به من تحمیل کنند ولی من با توضیحات و دلایلی که از نظرخانواده من موجه بود برای ایشون توضیح دادم که این امکان وجود ندارند و خود ایشون شاهد بودند که چقدر از طرح این مساله ناراحت شدم .
پیشنهاد دادند که با یک مشاور هم صحبت کنید و اتفاقا این از مسائلی بود که کاملا با آن موافق بودم با اصرار مرا برای مشاوره با فرد خواصی بردند و تا زمانی که نرفته بودم متوجه نشدم با قصد و غرض بود . متوجه شدم مادر ایشون قبلا آنجا رفته بود و مواردی را مطرح کرده بود از جمله مشکلشان باجدایی پدر و مادرم و عدم پذیرش من و عدم شناخت من در صورتی که یکسال تمام با پسر ایشون یک جا کار می کنم و خیلی با پسرشون رابطه خوب و صمیمانه ای توانسته ام برقرار کنم اگر هدف شناخته پسر ایشون یک سال قبل ازآشنایی و یکسال بعد از آشنایی تمام زیرو بم مرا مورد بررسی قرار داده است.
خیلی از این مساله ناراحت شدم و موضوع روبه خانوادم گفتم خانوادم از این مساله ناراحت و عصبانی شدند دلیل ناراحتی من این بود که:
- من از ابتدا همه چیز رو به روشنی بیان کرده بودم ووقتی ادامه دادیم که می دانستند پدر و مادر من جدا شده اند
- اگه با این قضیه مشکل دارند همان یکسال پیش تمامش می کردند
- من باید از مشاور بشنوم که با من مشکل دارند(بگذریم که مشاورچه طور با تندی با من صحبت کرد)
- بعد از یکسال مادر ایشون اذعان داشته که مرا نمی شناسد و می خواهد بشناسد و از آن به بعد اولا هر دو هفته میان تهران و برنامه ریزی می کنن با من برن بیرون بدون اینکه از خودم بپرسن برای منم برنامه ریزی می کنن. دوما اصرار دارن دوتایی بریم بیرون آخه مادر ایشون که همسن و سال من نیست من باهاشون برم پارک و خرید .
- شخصیت من جوریه که زیاد نمی خوام صمیمی شم با کسی .درون گرا هستم ولی مادر ایشون اصرار داره از الان که خود منم هیچ رسمیتی واسه خواستگاریشون قائل نیستم مدام با خودشون به خصوص نه پسرشون در ارتباط باشم که منو بشناسن و این منو اذیت می کنه
- پسرشون توی هیچ مورد حرفی نزده و فقط واسه ایشون حرف حرف مادرشه با هم حرف می زنیم اما بی نتیجست . نظر و حرف من اهمیتی نداره . فقط در حد حرف میمونه و در آخر منو مجبور می کنن که مطابق خواسته مادرشون عمل کنم به این شکل فکر نمی کنم من آینده ای داشته باشم
- در محیط کار هم به همین شکل هر حرفی یا راهنمایی می کنم فقط گوش میده ولی کار خودشومی کنه انگار نه انگار باهاش حرف زدم
- دقیقا بعدازیکسال خواسته هاشوبهم تحمیل می کنه وقتی هم می گم نمیتونم من از اول این بودم می گه همش از جدایی حرف می زنی نمی خوای چیزیو درست کنی
می خوام اگه میشه درستش کنم.
می خوام بفهمن که احساس می کنم نادیده گرفته شدم
می خوام به حرفام و نظرام احترام بذارن
می خوام به شخصیتم احترام بذارن من اهل صمیمیت بیش از حد و راحتی بیش از حد نیستم. اگه نمی خوام منو عوض نکنن
در ضمن تمام این مسائل را با مادرشون هم در میان گذاشتم ولی بی فایده بود و کار خودشون رو می کنند.
منم واسه خودم برنامه دارم واسه من برنامه ریزی نکنن بلند شن بیان تهران که حتما هم منو ببینن.
فکر می کنم حرف شنوی پسرشون از مادرشون و اهمیت ندادن به حرفای من برام مشکل ساز میشه
یه مورد دیگه اینکه پسرشون کمالگرای مطلقه .
فشار کاری منو می بینه اما برای حقوقم واسه آینده نقشه می کشه می ترسم از این شرایط
ببخشید طولانی شد
کمکم کنید بلا تکلیفم