از همه چیز زندگیم متنفرم...باشوهرتنبلم چیکار کنم?
3 سالو نیمه ازدواج کردم...به جز روزهای نامزدی از یک هفته ای بعد عقد تاالان بعضی روزا ازشوهرم متنفرم ازینکه این همه ساده بودم متنفرم بعضی روزها هم عادی هستیم...
رفتم پیش روانشناس بالینی بهم گفت تو یک ناارزشمندی داری که همیشه ازبچگی باهات بوده و این چند سال هم اوج گرفته...
شوهرم 5 ساله هنوز لیسانسشو نگرفته..جرات ندارم باهاش حرف بزنم فوری بهش برمیخوره...هرروز تا10 خوابه ..پارسال یه کم بهتر شده بود ولی باز برگشته به اون حالت هایی که منو ازش متنفر میکنه..تنبلی والافی
من هنوزم دارم میرم پیش اون روانشناس بهم میگه اونو ولش کن به خودت برس..ولی نمیشه به خدا نمیشه..اخه وقتی بعد 4سال ادم زندگی مشترکش هنوز روهواست چه طور باخیال راحت بره خرید استخر ورزشو...
نمیگم زندگیم تغییر نکرده یا شوهرم بهتر نشده ولی هنوز خیلیییییییی مشکلات هست ومن دیگه طاقت ندارم...به خدا دلم میخواد تحمل کنم ولی واقعا ازتوانم خارجه ...گاهی انقدر بهم فشار میاد که محکم میزنم تو سر خودم..
اوایل ناراحت ک میشدم دست چپم ددرد میگرفت بعد پاهام تو خیابون یهو شل میکرد سرم هم که جای خود داشت...الانم یه مدته کمرم درد میگیره...
عفونت زنانه هم زیاد داشتم که دکتر گفت عفونتم عصبیه...
توی سن 24سالگی هزار درد دارم درحالی ک هم سنای من دارن بین خواستگاراشون گلچین میکنن..
هر سال ک میگذره میگم کاش پارسال جدا شده بودم...درحالی ک طلاق توی خانواده ما محاله...
به علاوه وقتی همسرم خوب باشه دوستش دارم ولی وقتی تنبلو الافو بی مسیولیتی میکنه فقط ازش متنفرم...
همیشه باخودم میگم بهترین راه حل زندگی ما مرگ هست..حداقل یامن بمیرم یا اون تا اون یکی دیگه راحت زندگیشو کنه...
خیلی وقت ها حرف همو نمیفهمیم حتی حرف های عادی...بعد 4سال هنوز درست منظور همو نمیفهمیم...
نه راه پس دارم نه راه پیش ...نه میتونم طلاق بگیرم نع میتونم زندگی کنم...بعضی وقتا میگم کاش یه تصادف کنم و فراموشی بگیرم...تااین روزهای تلخ مدام مثل پتک توی سرم نباشن....
چیکار کنم?ایا به جز مرگ راهی هست?