-
روحیه ام از بین رفته
سلام الان نزدیک به چهار سال با همدردی همرا هستم و میام اینجا میگم مشکلاتومو و میشنویم
الان چند وقتی حوصله ام از بین داره میره..... همه مشکلاتم با هم تلنبار شده
هر دفعه میام یکیشو حل کنم یکی دیگه به وجود میاد ..... موندم دیگه چه کار کنم
الان چند وقته مادرم حریف بردارم نمیشه به دلیل مصرف مشروب.... از طرفی پدرم اعتیاد داره یک بیماری صعب العلاج ... که هر ماه باید بره دکترو آمپول بزنه ... دو خواهر دارم که هر کدوم خواستگار میان به دلایلی واهی میرن و برنمیگردند... از طرفی شوهرم داره درس میخونه کلی غر و اعصاب خودکنی برام باقی گذاشته و کارش م که از همه بدتر حقوق نمیدن یک طوری بهم میریزه ....تبعیضه های که برام من و جاری قائل شدن یک طرف .... دیگه تموم کردم و تموم شدم... نمیدونم چه کار کنم .... چه راهیی پیش بگیرم ....
خسته درمانده شدم نمی دونم چه فکری به حال خانواده ام کنم ... و اشکهای مادرم.... و چه حالی به فکری به خودم ... که اشکهای خودم جاری نشه ...
برید م
:302::302::302::grief::302:
-
سلام خانم تنهایی میدونم چه درشرایط سختی هستی.امیدوارم هرچه سریعتراوضاع بهبود پیداکند...
درموردخانوادت کار خاصی ازدست تو ساخته نیست.نوع رفتاربایک فردمشروب خوار یا معتادبه مواد،مهارتهای خاصی میخادکه الان کارگاههای آموزشی هم ایجاد شده صداوسیماهم خانواده هایی رو که چنین افرادی رو دارند،تشویق به یادگیری این مهارتهامیکند...بنابراین مادرت وخواهرات رو راهنمایی کن که این آموزشهاروحتما یادبگیرند،چون اونا آسیب های دیدندواگه یادبگیرند بسیاری ازفشارهای روحی ومشکلاتشون حل میشه فعلا بهشون بگو که برادرت رودوستانه راهنمایی کنندومضرات مصرف روبهش بگن ولی طردش نکنن سرزنشش نکنن و نصیحت وتحکم نکنند. از کارهای اشتباهش حمایت وتأییدبیجاهم نکنندتاخودش رومجبورومقهورکسی نبینه بلکه خودش فکرکنه وتغییراتی کنه ...
اماخودت؛فراموش نکن که الان مستقل ازخونه پدرت هستی وکارخاصی از دستت ساخته نیست.تو وکیل ومالک انسانها نیستی وبسیاری مواقع کاری از دستت ساخته نیست،به شوهرت کمک کردی که درس بخونه،بخونه یانخونه دیگه دراختیارتونیست.آرامش خودت روحفظ کن وسعی کن تمام این افکارمنفی رو تاجایی که میتونی زمین بگذاری هرچندمیدونم بالاخره بخشی از دل مشغولیت خانوادت وشوهرت خواهندبود وگریزناپذیره.ولی تامیتونی نگرانی هات رو کناربذار.
میگن پیامبر(ص)هروقت نمازمیخوند طوری نمازمیخاند که انگار دیگه هیچ مشکلی وجود نداره.اینها درسها و نکته های برای ماداره که هم غمخواروکمک کننده دیگران باشیم اما درکنارش منطقی ومحکم هم باشیم واجازه ندیم افکارمنفی وضعیف سکان زندگی ما رو بدست بگیره.مطمئنا درسختی ها ریشه شخصیت ماقویتروپربارترمیشه.بنابر ین باتقویت ایمانت و باصبروبردباری ومنطق قدمها بردار.
-
مرسی از لطف شما ammin عزیز
همیشه حرفهای شما بهم دل گرمی داده بله چشم همیشه توکلم به خدا بوده و سعی کردم مقاوم تر باشم
باز از حرفهایی که زدید ممنونم خیلی بهم دل گرمی داد
ممنون
-
چند روز با دلگرمی هستم
اما بعضی مواقع یک سری اتفاقات میافته حالم بد میکنه ...
بعضی مواقع دیوانه وار شوهرم دوست دارم ولی چون اون زیاد مثل من ابراز علاقه نمیکنه سرد میشم
الان چند وقته امتحاناتش شروع شده با من رابطه نداشته اما من..... خجالت میکشم بهش بگم ....
بعد اینکه این همه از زندگیم گذشته باز خجالت میکشم
بعضی مواقع ازش سرد میشم ....
نمیدونم چرا اینطوری میشم ...... خیلی سعی کردم سردی قبلی که نسبت بهش داشتم با اینکه مشکلاتی برام پیش آورد را کمتر کنم و تقریبا هم موفق شدم
الان هم خیلی دوست دارم بچه بیارم ولی از کارم اخراج میشم و محل کار همسرم حقوق به سختی میدن ...
سنم هم داره میره بالا ...... موندم چه کنم فعلن هم صبر کنم تا دلم بیشتر قرص بشه برای زندگی ...............
میدونم خدا روزی رسونه میدونم ولم نمیکنه.... ولی خب خدا عقل داده به آدم
حالم بد نشده .... داره بد میشه میخوام جلوش بگیرم ................... ای دوستان کمک
:203::162::162::162::162::162:
-
سلام امروز بدتر از همه روزای زندگی شدم
شوهرم توی یک بحث خیلی ساده یک حرفی بهم زده که تا مغز استخوانم سوخته
درم اومده دلم شکسته .... الان که میبینم فهمیدم خودم خیلی مقصر هستم
خیلی سعی میکنم حرفهایی که اون بدش میاد نزنم و نمیزنم به خدا الان چند وقته سعی میکنم حرف بدی نزنم ولی شوهرم همش توی بحثهام همه حرفهای قدیم وسط میکشه ... و دیر.وز حرفی بهم زده که اصلن فکر نمکردم .. الان دیگه مطمئن هستم که دیگه به علاقه نداره ..... و من هم تقریبا علاقه ام از دست دادم .....
بچه ها کمک حتی یک دلگرمی ساده به من خیلی کمک میکنه
- - - Updated - - -
سلام امروز بدتر از همه روزای زندگی شدم
شوهرم توی یک بحث خیلی ساده یک حرفی بهم زده که تا مغز استخوانم سوخته
درم اومده دلم شکسته .... الان که میبینم فهمیدم خودم خیلی مقصر هستم
خیلی سعی میکنم حرفهایی که اون بدش میاد نزنم و نمیزنم به خدا الان چند وقته سعی میکنم حرف بدی نزنم ولی شوهرم همش توی بحثهام همه حرفهای قدیم وسط میکشه ... و دیر.وز حرفی بهم زده که اصلن فکر نمکردم .. الان دیگه مطمئن هستم که دیگه به علاقه نداره ..... و من هم تقریبا علاقه ام از دست دادم .....
بچه ها کمک حتی یک دلگرمی ساده به من خیلی کمک میکنه
-
خوب میشه توضیح بدید چی شد ایشون چی گفتند که حداقل بتوانیم کمکی بکنیم؟
1.نداشتن صبر و عجول بودن
2.انتظار از شوهر
در مورد عصبانیت شما متاهل هستی و خانوم و منم متاهلم آقا توی مجردی اطلاعاتی نداشتم ولی بعد ازدواج اینو متوجه شدم خانوم های توی یه مدت معینی از روزهای ماه در بدنشان تغییراتی بوجود میاد که باعث میشه آستانه تحملشان کم بشه و قدری روی خودشان کنترل کمتری داشته باشند زود عصبانی میشوند و حرفها و حرکاتی انجام میدهند که زود پشیمان میشوند ولی دست خودشان نیست و مقصر نیستند چون فشار زیادی را تحمل میکنند.شاید بشه گفت آقایون هم در موقع عصبانیت حرفها و رفتارهایی دارند که کنترل درست و صحیحی روی آنها موقع عصبی شدن ندارن برای همینه که میگن بهتره حرف و رفتاری که در مواقع عصبانیت بروز میده بعنوان شخصیت اصلی فرد بهش توجه نشه.بقول قدیمی ها توی دعوا نقل و نبات تقسیم نمیکنن.و امکان داره هر حرفی زده بشه
-
قرار بود بریم جنگ اما چون دیر رسیدیم شوهرم شروع به غرغر کرد گفتم خب خودت رفتی حموم که دیر شد تو که میدونی میخواییم بریم جنگ چرا دقیقه نود رفتی با اینکه از صبح خونه بودی
شروع کرد به غرغر و گفت کهتو چون خواهرات نمیامدن زیاد مایل نبودی و دمق بودی گفتم به خاطر نیامدن اونا دمق نبودم به خاطر این دمق بودم که می بینم تو چهارماه هیچ کششی نسبت به من نداری
نگذاشته و نبر داشته میگه چون بهت رغبت ندارم ...... چون تو زندگی نیست چون کارم گره خورده چون درس داشتم
باورتون نمیشه هر وقت درس خونده هیچ جا نرفتم نشستم پیشش تا بخونه و هر کاریخ واسته کردم همیشه بهش دلداری میدادم می گفتم تو سعیتو کن یا قبول میشی یا نمیشی مهم اینه که تلاش کردی همیشه با این حرفها سعی کردم زیاد استرس امتحان نداشته باشه
حالا برگشته میگه من به تو رغبتی ندارم که بخوام با تو باشم
بعد اینهمه تلاش برای کارش برای درسش اخر این هم شد دستمزد من
دیگه راه چاره برام نموده ..متاسفانه با مشکلاتی که خونه پدرم دارم دیگه دارم داغون میشم نه پدرم به فکرم بود نه حالا شوهرم
-
با سلام
عنوان تاپیک گویا نیست
لطفاً عنوان مناسب با مشکتون را تنظیم و از طریق گزارش پست ارسال فرمایید تا جایگزین عنوان کنونی شده و سپس تاپیک شما باز شود