بعد از گذشت 17 ماه هنوز نتونستم با شکست عشقیم کنار بیام ... (لطفا کمکم کنید)

سلام به دوستان خوبم
شاید ماجرای من رو قبلا خونده باشید :
http://www.hamdardi.net/thread29576-3.html
http://www.hamdardi.net/thread-29516.html

متاسفانه من هنوز نتوستم با این موضوع بصورت منطقی کنار بیام و الان که دارم این پست را میذارم
اون طرف داره ازدواج میکنه و من هنوز توی تنهایی و تاریکی موندم خیلی سعی کردم با خودم کنار بیام و این قضیه رو تمام شده بدونم ولی خیلی سخته..... خیلی سخت.

خودم رو با کار کردن ،بیرون رفتن با دوستان و خیلی کارهای دیگه مشغول کردم ولی نشد مطالبی راجع به فراموشی شکست عشقی خوندم و سعی کردم بهش عمل کنم ولی بازم نشد .الان توی زندگیم هیچ هدفی ندارم ... سعی کردم دوباره عاشق بشم ولی تا وقتیکه این حس توی خودم هست کار درستی نیست...
نمیتونم با خودم کنار بیام که در مراسم ازدواجش شرکت بکنم ، چون مطمئن هستم نمیتونم خودم رو کنترل کنم... از طرفی هم چون خانواده نزدیک هست ممکنه بدتر همه متوجه بشن.......... بخدا دارم کلافه میشم. ......
لطفا کمکم کنید حالم این روزها اصلاً خوب نیست....

تو عروسیشون شرکت نکن ب نظر من میتونم خودمو بزارم جایه تو واقعن دردناکه من بودم شرکت نمیکردم
اما واسه فراموش کردنه موضوع من راهکاری ندارم زمانو اتفاقا و تحلیل رابطه اگه نتونسته تا حالا باعث بی ارزش شدنش واست بشه و فراموشش کنی نمیدونم بشین قشنگ فک کن نه احساسی عمیقن منطقی فک کن الان بیادو بگه من پشیمونم میتونی قبولش کنی اگه نه احساسو فکرت خیلی ارزشمند تر از ایناس صرفه اینجور مسائل نکنش
بازم من راهکاریو گفتم ک خودم انجام دادم شاید خیلیم کارساز نباشه در مورد من هشتاد درصد جواب داده ولی صد در صد نه فک کنم عروسیشون و دعوت شدنت و اشنا بودنشون باعث میشه نتونی فراموشش کنی اگه هیچ وقت نمیدیدیشو خبری ازش نمیومد واست شرایط راحت تر بود
موفق باشی امیدوارم ک بزودی ی عشقه واقعی رو تجربه کنی
همیشه گفتن ی روز یکی میاد همچین بغلت میکنه ک همه ی شکسته های دلت بهم میچسبه میشه قشنگ تر از روز اولش
امیدوارم این روز برات زودتر بیااد

متاسفانه دختر داییم هستش و این نزدیکی خانواده ها خیلی ناراحتم میکنه و بدیش اینکه هر دو خانواده کاملا از این قضیه خبر دارن و نرفتن من از یک طرف باعث بی احترامی به داییم هستش و این من رو اذیت میکنه و نرفتن من توی فامیل صدا میکنه که چرا نیستم.... ولی از طرف دیگه هم رفتن من حالم رو بدتر میکنه و احتمالا خودم رو نمیتونم کنترل کنم... واقعا نمیدونم چیکار کنم.
واقعاً حس بدیه و توی دوراهی موندم...

یکی یک راه جلوی پام بذاره بخدا کم آوردم...

سلام

نرفتن شما به اون مجلس یعنی اینکه این مساله رو نپذیرفتید و میلی به پذیرش هم ندارید.

چیزی بین شما نبوده و مهم تر ازهمه این که اون دختر حالا ازدواج کرده و همه چی تموم شده .
بهتره این مساله رو تو ذهنتون کش ندین .

به نظر من بهتره خویشتن دار باشیدو در مراسم دختر داییتون به عنوان پسر عمه شرکت کنید و عادی به نظر برسید بهرحال بعدا هم رفت و امدی بینتون خواهد بود .
اگه از الان بنا رو بر ناسازگاری و کج خلقی بذارین رابطه تون همینطوری ادامه پیدا می کنه هم در خانواده و هم در ذهن و روح خودتون.

پس بهتره طبیعی ترین رفتار رو برای خودتون انتخاب کنید .
چرا نباید بتونید خودتونو کنترل کنید؟ مگه قراره چکار کنید؟

وقتی فکر اون دختر به ذهنتون اومد ادامه اش ندین همونجا متوقفش کنید .
و به فکر برنامه های اینده تون باشید اگه امکان ازدواج دارین تو ذهنتون به این مسایل فکر کنید که کم کم به فکر ازدواج باشین .

در ضمن از نظر من فکر کردن و حتی غصه خوردن برای رابطه ای می ارزه که طرف هم مایل به ایجاد رابطه باشه وقتی کسی بهتون تمایل نداشته دوبه شک بوده و فقط به عنوان یه مورد بهتون نگاه می کرده لزومی نداره شما هم بیش ازین درگیر بشین .

به نظر من بهتره توو اون مراسم شرکت نکنید .شما به فکره حرف مردم هستید یا حاله خودتون؟
میخوایید مردم پشته سر شما حرف در نیارن عوضش 17 ماهی که تلاش کردید فراموش کنید باز از اول شروع شه؟
توصیه میکنم اصلا شرکت نکنید.چون همه ی حرکاته ایشون و نامزدش تا مدت ها توو ذهنتون میمونه
برای اونموقه برنامه خاصی واسه خودتون در نظر بگیرید و یا با دوستانتون برنامه ای بزارید واسه اون شب و به خانواده هم بگید که واسه نرفتنتون یک بهانه ای جور کنند.حرفی که بشه باورش کرد واسه نرفتنتون
بعد از عروسی به خودتون بقبولونید که دیگه همه چی تموم شده . ایشون یه خانم متاهل هستند و فکر کردن به ایشون درست نیستش.مطمئن باش دختر ها اگه کسی رو دوس داشته باشن به راحتی تن به ازدواج با کسی دیگه نمیدن.پس حتما احساس به شما نداره .شماهم بهتره فراموشش کنید.

خدارو شکر کن همین که فامیل نزدیکه هر از چند گاهی میبینیش نعمته