-
احساس ضعف میکنم
سلام دوستان خیلی اعصابم بهم ریختست. هرچی دوس دارین بگین بهم غر غرو ام حساسم یا رفتار پرخاشگرانه دارم همه چی لایقمه الان.
ماجرا از اون وقت شروع شد که مادرشوهرم روز پنجشنبه بهم زنگ زد گفت پدرشوهرم میخواد بره مشهد واسه ناهار برم اونجا منم واسه احترامش که میخواد بره سفر هم ازش خداحافظی کرده باشم هم بگم ناءب زیاره باش گفتم باشه ناهار میام شوهرمم ساعت 2 از سرکارش بیاد اونجا.
رفتم خونه مادرشوهرم البته با رضایت کامل خودم.ولی رفتم دیدم تازه پدرشوهرم ایا برم ایا نرم.
خیلی ناراحت شدم از این موضوع که منو الکی کشوند اونجا بخاطر اینکه در طول هفته نرفتم ولی با عروس دایی شون رفتا امد دارم.
زیاد به روی خودم نیاوردم اونقدم روش حساس نشدم که مشکلی پیشش بیاد.ولی وقتی قضییه سفر پدرشوهرم کنسل شد به شوهرم اس دادم بیا ناهار بخور بریم خونمون که هم اون ارایشگاه بره و حمام هم خودم وقت ارایشگاه دارم ساعت5.
از شانس یکی از دوستام اس میداد از مادرشوهرش گلگی میکرد منم یکم درد دل کردم باهاش تو بین اس ام سا شوهرم از سر کار رسید منم واسه غذا گرم کردن و حاضر کردنش گوشیم موند رو مبل که صدای اس توجه شوهرمو به گوشیم جلب کرد رفت سمت گوشیم پیامای منو دوستمو خوند از روحیش متوجه ناراحتیش شدم ولی نخواست درموردش حرف بزنه یعنی متوجه شدم تو ذهنش مونده.
خلاصه من باهر بهونه ایی بود با همسرم رفتیم خونمون البته مادرشوهرم یکم مخالفت کرد نرین باشین عصری باهاش برم بازار و شب هم بمونیم ولی چون فردا جمعه هم میخواستم از صبح برم تا شب بمونم دیگه دوس نداشتم بمونم.
ولی رفتم ارایشگاه کارم که تمام شد دلم موند با مادرشوهرم شاید دوس داشت باهاش برم بازار زنگ زدم بهش کجا ببینمتون هماهنگ کردیم دیدم با پدرشوهرم و خواهرشوهرم اومدن دنبالم که بریم خونه مادرجون شون، شوهرم هم خودش مشغول تعمییرات ماشین بود تعمیرگاه.من عین بیوه زنا بی شوهر واسه چندمین بار رفتم خونه فامیلاشون روز جمعه هم اقا میخواسته بره ماموریت. من بودمو خانواده شوهر
درهرصورت کل پنشنبه و کل جمعه رو با اونا بودم.
شد روز یکشنبه که تعطیل بود از خواب پاشدیم همسرم بیرون کار داشت رفتیم کارشو انجام داد گفت بریم خونه مادرم گفتم ناهار داریم میمونده گفت نه میریم حلیم میگیریم ناهار نمیمونیم منم مخالفت نکردم.رفتیم تو خونه اقا نشست پای اینترنت و شد وقت ناهار خلاصه اون روز هم ناهار موندیمو شبش هم خونه عمه شوهرم دعوت بودیم یکم بعد ناهار رفتیم خونمون هم استراحت کنیم هم واسه مهمونی حاضر شیم.
عصر شد دیدم باباش زنگ زد میخواین برین بیاین با هم بریم، اتفاقا سر این موضوع که هیچوقت نشد هیچ مهمونی منو شوهرم جدا وتنها باهم بریم خیلی گوش زد کرده بودم به همسرم با این حال اون بدونه نظر منو بپرسه گفت باشه میام دنبالتون. خیلی ناراحت شدم دوباره بهش یاداوری کردم دوس دارم خودمون باشیم اونا با ماشین خودشون بیان. سر این موضوع یکم دلخور شدیم ازهم.که دوباره باباش زنگ زد کجایین پس ما حاضریم درصورتی که ما هنوز حاضر نشده بودیم هیچ.
فک کردم خودش میرن، یکم خوشحال شدم از این موضوع اما وقتی حاضر شدیم و داشتیم راه میوفتادیم دیدم این بار شوهرم زنگ زده حاضرین ما داریم میایم این دفعه باهاش بحث کردم و قهر کردیم باهم اونم زرتی رفت به مامانش نمیدونم تو خونه چی گفت تو ماشین منتظرشون بودم اومد گفت شما برین ما پشت سر میایم. روحیش خوب بود ولی. یه کادو شب چله ایی داد که اصلا بازشم نکردم اونقد اعصابم از کارای شوهرم خورد بوده
اونم حالا لج کرده کادورو به قول خودش انداخته دور.
هرچی گفتم بده خودم تصمیم میگرم بابت کادوم نداد کلا دیشب شب نحض بود برام هنوزم دارم دیونه میشم از کاراش.
خیلی دلتنگم هرچی میخواین بهم بگین دیگه هیچی برام معنی نداره احساس میکنم خیلی پر توقع شده از بس سکوتکردم
خدایا دیشب چندبار خواستم خودکشی کنم از دسش.
تو این هیروبیر مزاحمی هم زنگ میزنه به خطم که میشه قوزه بالا قوز واسه ادامه دعواهای دیشبمون
خیلی کلافم خیلی
ببخشید هم زیاد شد هم بی نظم
اصلا روحیم عادی نیست
-
سلام عزیزم به خودت مسلط باش آرامشت رو حفظ کن سعی نکن به خودت سخت بگیری .... این چیزایی که واسه ما تعریف کردی به نظرم به اون صورت که میگی غیرقابل تحمل نیست و اصلا نیازی به این همه خود خوری نداره ... نباید تعطیلاتتون رو اینطوری خراب کنی عزیزم
میدونم الان اعصابت خورده اما سخت نگیر نفس عمیق بکش و به این فکر کن این تعطیلی رو با همسرت دوتایی برید جایی که دوست دارید ...
امشب که همسرت اومد اصلا به روی خودت نیار که همچین اتفاقی دیروز افتاده و از همدیگه دلخور بودید مطمئنا" همسرت هم خوشحال میشه و میتونید تعطیلی خوبی رو پیش رو داشته باشید ...
موفق باشی عزیززم
-
دوستم فکر نمی کنی یه ذره زیادی داری تند میری. اگه جای من بودی و بدون هیچ مشکل یا دعوایی مادر شوهرت از شوهرت می خواست که خونه ما حتی واسه مهمونی نیایید هرچی هم می پرسی چرا آخه چی شده بگه چیزی نیست حوصله ندارم ببینمتون. یا وقتی بهش زنگ میزنی حالشو بپرسی یک کلمه نمیگه خوب من خوبم تو چطوری. انقدر سرد حرف میزنه که از زنگ زدنت پشیمون میشی. چی کار می کردی؟
اونا دوستت دارن اونوقت تو...
چیزایی که دوست نداریرو خیلی آروم از شوهرت بخواه بدون دعوا. اگه انجام نداد انقدر بخواه تا (آروم) تا انجام بده
-
مرسی مایده جون و دونلیت عزیز احساس میکنم از وقتی ا س منو دوستمو خونده اینجور شد تو ذهنش مونده تاحالا هیچوقت اینجوری برخورد نکرده بود سر این موضوعای کوچیک. وقتی از پنشبه تا الان دارم هرجا میگن و هرچی میخواد انجام میدم یعنی اون یه خواستم اونقد براش زیاد بود که اونقد بزرگش کرد.
صد بار این موضوع رو اروم بهش گفتم مثال زدم گفتم اگه خانواده من اینقد به من امر ونهی کنن تو چه برخوردی با منو خانوادم داری!؟؟؟
اونقد بهونه داره میگه مامانم کادورا داد چرا تشکر نکردی ازش میکم دیگه چیکار میکردم دوبار تشکر کردم الکی ندیده گفتم خیلی قشنگ بود چرا زحمت کشیدین.
الان نمیدونم چی خریده احساس میکنم از بس بی ارزشه و ارزون قیمته همسرم بهم نمیده.چون دیشب از بس گفتم بدش به خودم گفت اگه ارزششو داشت بهت میدم یا خودم میخرم.درصورتی که اصلا قیمت هیچ برام مهم نیس همین که یادی کردن ازش ممنونم. از شوهرم دلخورم واقعا.
من نمیگم دوسم ندارن یا بهم بی احترامی کردن
بیش از حد دارن نزدیک میشن دوس ندارم این نزدیکی رو خودتونم میدونی حدی داره نزدیکی و دوری
خیلی بهم ریختم خیلی. اشکم جلو مشکم الان.
یه ساعت پیش شوهرم زنگ زد جوابشو ندادم اصلا برام مهم نیس دیگه شاید میخواست باز اعصاب مو بهم بریزه.
منم چند روز پیش یه کار مخفی کاریشو تو گوشیش خوندم عروس دایی شوهرم خونمون بود دوس نداشت کسی بدونه شوهرم میدونست حالا از عمد یا غیر عمد به مامانش گفت بعد باهاش دعوا کردم چرا گفتی قایم از من به مامانش اس داد به کسی نگی من گفتم فلانی خونمونه. کار خودش درست بود؟
-
البته دوستم خودت رو بزار جای شوهرت اگه تو گوشیش میدیدی راجب خانوادت با دوستت دارن حرفای جالبی میزنن خب دلخور میشدی ...
به خاطر این میگن نباید از خانواده ها جلو همدیگه گلایه کرد چون ادمو حساس تر میکنه ... یه چند وقتی بزار هرچی میگه که مربوط به خانوادش هست اوکی بشه توام همراهیش کن تا حساسیتش بخوابه
-
چند تا سوال.کادو رو مار شوهرت واست گرفته بود یا شوهرت؟شما سر خونه زندگی خودتون هستید دیگه؟واسه عروسی و از دواجتون پدر و مادر شوهرتون کمک مال کردن؟چند سالته؟تحصیلاتت چقدره؟