-
کنار اومدن با جدایی موقت
سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم مشکلم رو مطرح کنم...
بنده یه پسر 23 ساله هستم. دو سال پیش با دختر یکی از آشناها روبرو شدم و از همون ابتدا به سمت هم جذب شدیم.
مساله عشق در یک نگاه و از این حرفا نبود اصلا. بخاطر فضای بازی که توی خانواده وجود داشت ما تونستیم با هم در ارتباط باشیم و همدیگه رو بشناسیم... با خانواده بارها بیرون رفتیم بارها به خونهی هم بصورت خانوادگی رفت و آمد داشتیم و در همهی اینها ما راحت با هم در ارتباط و صحبت بودیم. همه هم متوجه بودن که ما به هم علاقه پیدا کردیم و حمایت میکردن اما خب هنوز برای اینکه بخوایم ازدواج کنیم زود بود. البته پدرهامون از ارتباط ما خبر نداشتن ولی بقیه مثل مادر و... حامی بودن.
رابطهی ما کم کم حالت شخصی به خودش گرفت و دیگه از طریق موبایل و راههای ارتباطی مختلف با هم بودیم. محبت زیادی بینمون شکل گرفته بود که خدا رو شکر بر مبنای شناخت بود و خیالمون رو راحت میکرد. بحث و اختلاف و دعوا هم داشتیم ولی خب جدی نبودن چندان. هیچوقت همدیگه رو به چشم دوست دختر دوست پسر نگاه نکردیم و هر دو حساب زندگی داشتیم. بدی ها و خوبیهای همدیگه رو فهمیده بودیم و همدیگه رو انتخاب کرده بودیم. یه سری حد و مرزهای مشخصی داشتیم؛ با هم تنها بیرون نمیرفتیم و جلوی دیگرانی که خبر نداشتن بهانه دست کسی نمیدادیم.
این جریان ادامه پیدا کرد تا چند ماه پیش که همون کسایی که خبر داشتن و حامی بودن شروع کردن به صحبت با ما که ارتباط شما الان به صلاح نیست و میتونه به درس یا کارتون ضربه بزنه... من مشغول به کار هستم و ترم آخر دانشگاه رو هم دارم میگذرونم.
گفتند که تا زمانی که بصورت رسمی اقدام میشه باید ارتباطتون قطع بشه به همه شکل... از همون موقع به کلی ارتباط ما قطع هست و نه ارتباط دیداری وجود داشته نه تماس تلفنی نه متنی و هیچی.
این جریان تا تابستون امسال که ما برای صحبت و نشون کردن و... اقدام کنیم ادامه خواهد داشت. هرچند بعدشم من باید برم سربازی و برگردم.
من بعد این مساله خیلی به هم ریختم بخاطر اینکه شدیدا وابسته بودیم. البته فکر میکنم اون بهتر کنار اومده و تو آخرین ارتباط از این میگفت که نگرانی ندارم و به هم میرسیم و... همینم ناخواسته منو آزار میده چون شخصیت مغروری دارم.
اما من به کلی افسرده شدم و حالتهای وسواسی پیدا کردم. بیشتر اوقات احساس غمگینی دارم و هیچی برام قشنگی نداره همیشه دلتنگم و دلگرفته و نگران. به کار و درسم داره ضربه میخوره.
گرچه تماسی برقرار نمیکنم اما مرتب وضعیت آنلاین و آفلاینش رو چک میکنم و مفهوم چیزایی که به اشتراک میذاره رو بررسی میکنم. همهش این سوال داره مغزم رو میخوره که اون به یادم هست؟ نکنه اصلا دلتنگم نباشه... چرا اون از اینکه جدامون کردن اینطور اذیت نشد نکنه ضربه بخورم... نمیگم اون اصلا اذیت نشد ولی مسلما جوری هست که در ظاهر همه چی اوکی هست و خانوادش فکر میکنن کاملا کنار اومده. چطور اون انقدر ساده حرف خانواده ش شد و حتی خودش گفت به صلاح نیست الان رابطه مون هرچند که ابراز علاقه میکرد و مشخصه که انتخابش منم اما حس بدی مثل پس زده شدن دارم و با خودم حس میکنم همه اینا رو گفته که موافقت کنم با قطع رابطه... هرچند از اول اون بود که ابتدا ابراز علاقه کرد.
اگر جوری بود که یه شکست بود و باید الان فراموشش میکردم شاید سادهتر بود اما نمیتونم احساسی رو تو دلم بکشم یا فراموشش کنم چون کمتر از یک سال دیگه قراره رسمی اقدام بشه. شایدم بیشتر طول بکشه و اصلا بشه چند سال که واقعا دیوونهم میکنه این یکی فرض. نمیدونم چیکار کنم....
ببخشید طولانی شد ولی خواستم ابعاد مساله مشخص بشه با توضیحاتم. خیلی ممنون میشم اگر کسی بتونه کمکی بکنه.
-
درود
به سایت همدردی خوش آمدید
معیارهای شما برای انتخاب همسر چیس؟برا اساس اولویت بنویسید و با توضیحات
از خودت شغلی و یا درآمدی پس انداز یداری؟
خدمت سربازی رفتید؟
ایشون چند سالشونه ؟
یکمقدار از خانوادها بیشتر بنویس تا بیشتر آشنا بشیم و بهتر بتوانیم راهنمایی کنیم
آیا پیش مشاور رفتید
در آخر بنده بعنوان یه فرد متاهل به این نتیجه رسیدم بهتره توی این مورد خاص از بروز رفتارهای هیجانی و احساسی بشدت خودداری کنیم و اندکی صبور باشیم و عاقلانه تر به مسائل نگاه کنیم.فعلا بهترین کار توسط دوتا خانواده انجام شده بهتره تا وقتی اقدام رسمی انجام نشده شما شرایط ازدواج را اماده کنید و بدور از احساست هیجانی دوطرف و خانواده ها تصمیم گیری کنند.حتما به مشاور مراجعه کنید.شناخت رسمی باشه و از مسیر درستش پیش بره خیلی بیشتر احتمال موفقیت در آینده وجود داره
مقالات بالا را مطالعه کنید.
-
ممنون از پاسختون. سعی میکنم یکی یکی به سوالات جواب بدم.
معیارهای من : نزدیکی فرهنگی، مذهبی و مالی - اهمیت شخص به عواطف توی زندگی - وضع تحصیلی مناسب - تناسب خانوادهها - سازگاری شخصیت و روحیات دو طرف - زیبایی و طرز پوشش و موارد از این دست هستن. البته که آدم همیشه به پرفکت نمیرسه و مثلا میان ما دو نفر بخاطر شخصیت مشابه و غروری که داشتیم گاهی بحثهایی پیش میومد که خوشبختانه همیشه چارچوب حرمتی حفظ میشد و با هم حلش میکردیم و اگرچه نگران میشدیم از اینکه نکنه تضادی هست ولی هیچوقت تصور اینکه به درد هم نمیخوریم شکل نمیگرفت. چند ساعت بعدش داشتیم با محبت رفتار میکردیم با هم...
رابطهی ما با روابطی که توی مقالات مطرح میشن متفاوت بوده. رابطه مخفی دوست دختر پسری نبوده و همه چی با اطلاع خانوادهها و با حد و مرز بوده. هرچند گاهی توی فرصتها ابراز احساسات فیزیکی هم وجود داشته که وابستگی رو بیشتر کرده.
خودم شغل دارم توی یه شرکت و پس اندازی هم دارم که البته برای اینکه بخوام همه چی دار باشم کافی نیست ولی از پس مخارج زندگی میتونم بر بیام.
خدمت سربازی نرفتم و پیش پام هست برای همین میخواستم تابستون قبل از رفتن سربازی اقدام بشه و بعدش من خدمت رو برم و برگردم که عقد و اینا صورت بگیره.
ایشون 20 سالشونه
خانوادهها فرهنگی هستن اما خب تا حدود زیادی به سنت پایبندن...
خیر مراجعه به مشاور وجود نداشته.. به چه منظوری؟
ممنون بابت مقالهها... اما در هر صورت این رابطه الان قطع شده و من با مواردی که گفتم از نظر روحی دست و پنجه نرم میکنم. دلم میخواد بدونم مشکل تصورات من کجاست و اینکه برداشت دیگری از این مساله چی میتونه باشه و چطور باید من با این مساله کنار بیام.
-
دوستان کمک نمیکنن؟ واقعا حالم خوب نیست... همهش حس میکنم باهام بازی شده. حس میکنم هرچی احساسات هم نشون داده از ته دلش نبوده و صرفا چون با من شروع کرده بوده حس مسئولیت داشته و الان بخاطر این تموم شدنه خوشحال هم هست. حالا میبینم که توی پروفایلهاش منو نادیده میگیره. وقتی مشکلم رو اینجا گفتم و جوابی نداد کسی به حدی حالم بد شد که بعد چندین ماه پیام دادم و ازش خواستم باهام هروقت تونست تماس بگیره کار خیلی واجبی دارم باهاش... اما اعتنا نکرد. حس میکنم با دلم بازی شده آخه اون بود که همه چی رو شروع کرد.
با وجود اینکه میگفت به احساسم شک نکن و ما برای همیشه همدیگه رو میخوایم و این حرفا ولی اعتمادم رو از همه چی از دست دادم و همه باورهام شکسته شدن. حس میکنم همش داشته سعی میکرده بخاطر مسئولیتی که حس میکرده و اینکه گزینه خوبی براش هستم با عاشقانه رفتار کردن نگهم داره... ولی قسم حضرت عباس رو باور کنم یا دم خروس رو... کسی که میگفت یه روز بی تو نمیتونم چطور حالا اینطوری شده. من انقدر همه اینا رو صادقانه میدونستم که واقعا کاری با دل خودم کردم که یه روز بدون اون بودن دردناک میشد برام. وگرنه حس میکردم در حق اون بد کردم که حسی به من داره که من نسبت بهش نداشته باشم. اما انگار اون اینطور نبوده...
حس له شدن و پس زده شدن دارم اما در عین حال انقدر دوستش دارم و میخوامش و دلتنگشم که با خودم میگم نه بابا خل شدی؟
-
سلام
خب چرا زودتر اقدام نمی کنید ؟
خب برید خواستگاری
-
تا تابستون نرسه امکانش وجود نداره باید من مدرکم دستم بیاد و اونم وسط درساش هست فعلا. انقدر هم ذهنم آشفته هست که نمیدونم با چی کنار بیام و با چی نیام...
گمونم مساله من یا خیلی الکیه یا خیلی پیچیده که کسی نظری نداره با خودم چیکار کنم.
راستی من حق اشتراک انجمن آزاد رو پرداخت کردم دیروز ولی هنوز اعمال نشده دسترسی... جریانش چیه
-
داداش خوش بحالت کاش منم شرایطم مث تو بود اگه اینجوره قبل سربازی نشون بزار بعد سربازی هم زندگیت شروع کن
-
متاسفانه یا خوشبختانه دلیلاتون اصلا قانع کننده نیست
من به شخصه اگه جای دختر خانوم بودم فکر می کردم دارید می پیچونید
من عذرخواهی می کنم اما نظر واقعی مو گفتم
نگفتم برید عقد و عروسی بگیرید که گفتم برید خواستگاری و شرایط خودتون رو عنوان کنید
چه دلی دارید شما تو این مدت ممکنه خواستگار دیگه ای بیاد و هزار و یک اتفاق دیگه
-
زندگی موفق عزیز شما اگه صحبت های من رو مطالعه کرده باشید بعیده ازتون این حرف...
اگر دست من بود همین الان پا میشدم میرفتم. خانوادهها گفتن الان زمانش نیست و حداقل باید تا تابستون صبر کنید تا ضربهای به درس وارد نشه. حتی خود خانوادهی دختر... هیچ تردیدی ندارن از جدی بودن بنده و خانوادم... نه خود دختر خانوم و نه خانوادشون. دختر خانوم خودش میدونه چقدر مصرانه پا پیش گذاشتم.
-
سلام.دوست عزیز چرا الکی خودتونو اذیت میکنین؟؟ خب اینطورک اسیب بیشتری به درستون میرسه، هردو، فک نمیکنم دختر خانم احساسایی ک شما میگین رو داشته باشم (مخصوصا با حرفی که زده) ولی حدس من اینه که ترجیحش تصمیم منطقی هست که کار خوبی هم هست.
بنظرم شما بجای اینکه ذهنتونو با این افکار درگیر کنید،خانواده خودتونو متقاعد بکنین که بجای تابستون الان اقدام بکنن (باهمین منطق که اینطور هم داره بدرستون اسیب میرسه ) و اونوقت خانواده ،اگر بصلاحتون باشه، میتونن نظر خانواده دختر رو تغییر بدن .
این راه منطقی ترین راهه بنظرم ،تا شمام بخایین اقدام بکنین (میشه بعد محرم) دیگه تقریبا میرسین به عید وچند ماه اینوراونور چه فرقی داره؟؟!!!!!