چه ارتباطی با جاری داشته باشم
سلام
روز که برادر شوهرم داشت عقد میکرد و وقتی میدیم که چه کارا برای جاریم نمکنن
خیلی ناراحت میشدم و خودم میخواستم بکشم کنار و زیاد به بردار شوهرم کمک و همکاری نکنم چون نه مادر داره نه خواهر
اما اومدم اینجا درد دل کردم گفت برو عیبی نداره گذشت کن گذشته رو فراموش کن به هر حال بردار شوهرت کسی جز تو نداره به حرفها گوش کردم
و به بردار شوهرم در همه موارد از خواستگاری تا برگزاری عقدش حضور پیدا کردم و همراهی و همیاری تا جایی که از دستم برمیآمد
حالا اومد بگم بعد دو ماه که عقد کردن پاگشا کردمشون با یکی از اقوام بیان خونمون
دو ساعت مونده به مهمونی یعنی ساعت هشت قرار بوده بیان ساعت 6 از همون اقوامی که قرار بوده بیان متوجه شدم برادر شوهرم با نامزدش نمیان
زنگ زدم به جاریم میگه شرمنده مامانم مهمون داشت عصر رفتن اینقدر سرم شلوغ شد یادم رفت خبر بدم
فکر کنید ساعت 6 بعد یعنی دوساعت مونده به مهمونی نمیدونید چه حالی داشتم
از اعصبانیت داشتم سکته میکردم اون فامیلی که قرار بود بیان بیچاره زنگ زد گفت چی شد گفتم شما تشریف بیارین چه کاری به اونا دارید اونا دوست ندارن نمیان
گفت نه من حتما میام تهران اما تا هشت خودمون میرسونیم خونتون
فکرش کن توی تهران بوده دوساعته خودش رسونده اما جاری و برادر شوهرم بیشعورم
حتی به خودشون اجازه ندادن حداقل زنگ بزن
دیگه نمیدونم چه طور بیاد رفتار کنم نه میتونم بردار شوهرم بزارمش کنار به هر حال خواهری برادری که از بین نمیره ... از دستشون که ناراحتم چه کار کنم
تا امروز که دو روزه بردار شوهرم که حتی به خودش زحمت نداده یک زنگ بزنه از منو یا شوهرم معذرت بخوات
خانمش با اسا ام معذرت خواهی کرده و نوشته شرمنده
:97::97::grief::102: