-
عقلم و دلم كدوم يكي
سلام خسته نباشید قبلا هم بودم توی سایت همدردی و یکم زندگیم روال عادی پیدا کرد و بهتر شده به شکر خدا و کمک این دوستان
الان اومدی یکی از اخلاقیاتم که اذیتم میکنه کار کنم و بهتر مدیریتش کنم
من خیلی استرسی هستم و هر مشکلی یا کار یا تفریح بزرگ میکنم
قبلا هم به این اخلاقم واقف بودم ولی نمیدونم چطور درست کنم
کاملا پر از استرس هستم .. مثل اگر آخر هفته مهمون داشته باشم همش میگم چه کنم چطوری کنم چه جوری باشم چی بخرم چی نخرم .... کجا ببرم رستوران ببرم یا خونه
این موضوع خودم هم کلافه کرده و هم همسرم. از همه بدتر خودم خیلی پایین میبینم و میگم من که اینچنین نباید این طوری کنم
و مثلا وقتی شخصی تازه میبینم که یکم برتری داره خودم در سطح اون نمیبینم وو ازش کناره میگیرم .... حالا شما بگید چه کار کنم وووو دوست دارم روی خودم کار کنم
-
چرا برنامه ریزی نمیکنی؟همیشه روی کاغذ بنویس برنامتو مثلا اگه آخر هفته مهمون داری لیست خربد و لیست کارهاتو بنویس بعد یکی یکی انجام بده،میخوای بری مسافرت همه چیزو بنویس لوازم مورد نیازت،جاهای گردشی...،یه مدت بنویسی واست عادت میشه و کم کم استرست از بین میره،آدم وقتی استرس داره مقدار کاراهم زیاد بنظرش میاد میگه وااای خیلی کار دارم،وقتی بنویسی میبینی اون حجمی که فکر میکردی نیست و اینکه وقتی دونه دونه طبق اولویت ذهنیت انجام بدی بدون استرس انجام میدی،من با اینکه حافظم خوبه ولی همیشه مینویسم کارامو اینقدر خوبه بعد هرکدوم که انجام شد یه خط میکشم روش میرم سراغ بعدی،برای اعتماد بنفست هم باید تواناییهاتو بشناسی و خودتو قبول داشته باشی روشون کار کن نقاط قوتت رو بیشتر تقویت کن و نقاط ضعفتو سعی کن از بین ببری،توی این تالار مطالب زیادی هست برای اعتماد به نفس حتما بخون کمکت میکنه ضمن اینکه برای اعتماد به نفست شوهرت خیلی میتونه موثر باشه با پرو بال دادن به تواناییهات و تشویقت در همه کارها و امورت
موفق باشی
-
مینویسم اما بازم کار ساز نیست استرس دارم
وقتی میرم جایی مهمونی میبینم که زندگیشون چطوریه یکم حالم بد میشه و حس بد بهم میده
و همش خود خوری میکنم چرا ما نداریم چرا ما اینطوری هستیم چرا ما دیر میخوابیم اونا زود میخوابن چرا ما زود میخوابیم اونا دیر و......
مثلن چند روز پیش جاری اومده بود خونه مادرم منو ببینن برای عید....باورتون نمیشه تا بیان و برن اینقدر استرس داشتم و غر زدم به خانواده ام وشوهرم .... خودم بعدش خسته درمانده شدم.... گفتم چرا ما خونمون اینطوریه خونه اونا اونجوری همش حس خجالت داشتم ... الخصوص چون پدرم اعتیاد داره دوست نداشتم اصلن بیاد ولی اومد ........
انقدر فکر خیال کردم که تا چند روز افسرده بودم ......حالم بد بود..
البته خانواده من با خانواده جاریم و شوهرم خیلی فرق دارند .... بیشتر هم اختلاف فرهنگی من سعی کردم خودمو با خانواده همسرم مطابقت بدم ولی خیلی چیزها رو که نمیشه
خلاصه نه تنها جاریم بعضی از افراد یا نسبت به اکثر افراد اینطوریم .. البته بیشتر فکر میکنم مقایسه میکنم وووووو بدبختانه :54::303::223::223: