تو بن بست گیر کردم با دخالتهای خانواده شوهرم. دورویی مادرشوهرمو تاثیرش بر ذهنیت بقیه و ...
سلام من مشکلم دورویی مادرشوهرمه و میتونم بگم مهمترین مشکلمه که درکنارش توی چهارسال زندگی بقیه اعضای خونوادشو نسبت به من بد کرده..ما طبقه پایین مادرشوهرم زندگی میکنیم و بارها و بارها مادرشوهرم میادتوی پله ها نفرین میکنه و جوری وانمود میکنه داره باتلفن حرف میزنه و از تک عروسش که منم بد میگه...خودم توی شهرکوچیکی از شهرهای مشهد هستم و خونواده شوهرم اهل تهران هستن..اما مادرشوهرم بزرگ شده شهرهای طبسه...از اول ازدواجمون خیلی بهم نیش وکنایه زد اما تحملش کردم و هیچی نگفتم و روزبه روزبدتر شد حتی جلوی روم هم شهرمونو نفرین میکرد.دخترم که بدنیا اومد اوضاع خرابترشدو ازرفتارش میفهمیدم دخترمو داره ازم میگیره..منی ک خوشحال بودم و لحظه شماری میکردم خونواده شوهرم نوه دار میشن وقتی دیدم ازاینکه بچه منو مال خودشون میدونن و کفشاش از کنارکفشای داییش برمیدارن و خیلی کارای دیگه..گفتم بسه دیگه و باهزارمکافات دیگه اجازه ندادم مادرشوهرم روزی ده باربیاد و به بهونه دیدن دخترم آزارم بده و توی تربیت بچه ام دخالت کنه..اگه سالی یکبار خونواده ام میان ازما خبرمیگیرن اینا ناراحت میشن که چرا میان و خرج میتراشن..با هزاراحترام منوشوهرم زیادحرف زدیم تامگه رفتارشون بهتربشه اما بدترشدبهترنشد..دخالتای پدرشوهرم که واسه همه چیزمون کلافه مون کرده..وتایک اعتراضی بکنی میگن بی احترامی کردی...کمکم کنید...