از درس خوندن خسته شدم راهی به ذهنم نمیرسه جز ...
سلام دوستان،نمیدونم از کجا شروع کنم،الان ترم اول کارشناسی ارشد،رشته مکانیک دانشگاه تهران هستم.کارشناسی هم دانشگاه شریف قبول شدم اما انقد حالم بد بود که انتقالی گرفتم برگشتم پیش خونوادم،کلی هم سرکوفت از همه دوستا آشناها و فامیل خوردم که اونجا فلان بود و همه آرزوشو دارنو از این حرفا،خلاصه دوران کارشناسی خیلی خوب گذشت و با یه دختر خیلی مهربون و خانم هم آشنا شدم که همه جوره کمکم کرده،(قرار ازدواج هم گذاشتیم مادرا هم میدونن).تا اینکه با کمک های اون ارشد تونستم تهران قبول بشم اما اون همون دانشگاه اولمون قبول شد متاسفانه!الان یه هفتس که از شروع ترم میگذره و من خوابگاهم،هر شب گریه هر ساعت اشکم میاد،تا یه آهنگ میذارم بغضم میترکه!اینا همش از درد دلتنگی خانواده و خانمم نیستا،از بودن تو این دانشگاه تو این محیط بین این بچه هاست!ما مثلا تو تابستون زیاد نمیدیدم همدیگرو اما اصلا ازین مشکلات نبود!به خاطر سختی درس و دانشگاس!واقعا خسته ام!هیچ امیدی برای بیدار شدن ندارم!اگه امید دادنای خانمم نبود نمیدونم میخواستم چ کنم!
چند شبیه دارم راه های خودکشی رو پیدا میکنم،اما فک نکنم جراتشو داشته باشم...
یه خانواده هم نمیتونم چیزی بگم به اندازه کافی سر انتقالی من تو کارشناسی حرص خوردن..
به نظر شما چ کنم که راحت شم؟راهی جز خودکشی هست؟
بخدا امید به زندگیم صفره..به خودم میگم نسبت به درسا بیخیال باش یه چیز میشه اما نمیتونم واقعا..هیچ انگیزه ای ندارم وقتی از خواب بیدار میشم...کمک کنید..