نمیدونم چرا اینقده احمقم. کمکم کنید.
سلام ببخشید میدونم مشکلم خیلی مسخره اس ولی واقعا درگیرم باهاش.
من هر کاری انجام میدم یا حرفی میزنم بعد ازش پشیمون میشم.
همش فک میکنم الان بقیه در مورد من چی فکر میکنن. فکر میکنن من چقدر احمقم یا چقدر بچه ام یا ... مثلا من میام همین سایت همش به
این فکر میکنم اگه با اسم کاربری خودم بیام تو یکی ببینه منو بشناسه فکر میکنه من چقدراحمقم که هر روز میام مطالب اینسایتو میخونم!!!
در حالی که از یه طرف دیگه میدونم مردم مگه بیکارن !!! مثلا تو تایپیک یکی پست میذارم یا از یه مطلبی خوشم میاد لایک میزنم یا تشکرمیکنم
همش فکر میکنم کارم اشتباه بوده یا مثلا شما ناراحت میشید من اینجا یه مطلبو پست میکنم.
اینایی که گفتم یه مثال ساده اس. یه مثال از رفتارام میگم که داره دیوونه ام میکنه.
من قبلا یه دختری بودم که اهل حرف زدن با پسرا نبودم خیلی درس خون بودم و یه مقاله ی isi و یه کتابم تو رشته ی خودم دارم.
واسه همین تو دانشگاه همه ی استادام منو میشناسن. کلا آسمون تا زمین با بقیه دانشجو ها فرق داشتم و الانم دارم!!!!.
بعد نزدیک یه سال پیش هی احساس احمقیت میکردم که چرا همه دوست پسر دارن من ندارم!!!
واسه همین تصمیم گرفتم روابطمو با پسرا خوب کنم یه هویی در عرض یک روز از این ور به اون ور شدم.
مثلا من اصلا به آرایش اعتقادی نداشتم. بعدش از روزی که تصمیم گرفتم عوض بشم کلا مدلم عوض شد.
قبلا به پسر جماعت رو نمیدادم. از اونروز با سه چهار تا پسر مهربون شدم. فقط تصمیم گرفته بودم با پسرا دوست بشم. واس همین اصلا سن
و رشته و قیافه و اخلاقو ... برام مهم نبود.هر جا هر پسری میدیدم میشستم باهاش حرف میزدم دکترا ارشد کارشناسی خوشتیپ بد تیپ تنبل درس خون ارازل مذهبی. فقط تنها محدودیتم هم دانشگاهی بودن بود. به خدا الان که دارم مینویسم بد جوری دارم خجالت میکشم از
احمقیتم.اصلا قصد بدی نداشتم فقط میخواستم مثل دخترای دیگه باشم همین. اصلا مثل بعضی از دخترا که دنبال قصد خاصی هستن مثل
ازدواج یا درس یا سو استفاده یا ... نبودم.
متاسفانه با سه چهار تا پسر خیلی لجن هم رشته ای بد جوری صمیمی شدم. سر این قضیه خیلی ها بهم میگفتن چرا با این پسرا حرف
میزنی؟ باور کنید حتی استادای دانشگاه هم برام نگران بودن.
مثلا من که با اونا حرف میزدم به خاطرشون الکی میرفتم کلاساشون و ... استادا تو کلاس یه چیزایی میگفتن و متلک مینداختن و من احساس میکردم با منن.
یا وقتی نمیرفتم تو کلاس اسم منو میاوردن و در مورد من حرف میزدن و بچه ها بهم خبر میدادن. البته چند بار نه اینکه همیشه. اینو که دیگه توهم نمیزدم واقعا سراغمو از بچه ها میگرفتن. یا با تعجب نگاهم میکردن!!!
حتی یه بار که تو سالن داشتم با یکی از این پسرا حرف میزدم یکی از استادام از حرص اینکه چرا نرفتم پیشش زنگ زد به حراست.
چون سالن خلوت بود هیچ کس نبود خیلی تابلو بود!!! مسئول حراستم بهم گفتش استادم بهش گفته بیاد بهم تذکر بده و بپرسه دلیل رفتارام چیه ولی سفارش کرده بهم گیر نده که کارت دانشجویی مو ضبط کنه یا تو پرونده بنویسن !!! ولی من هیچ دلیلی نداشتم فقط میخواستم مثل بقیه باشم همین.
الان دوباره عوض شدم . به اون پسرا محل نمیذارم. دوباره مثل قبل شدم. ازلحاظ ظاهر و رفتار در عرض چند روز.
حالا پسرا هی بهم زنگ میزنن میگن چی شده!!!
الان مشکلم اونا نیستن!!! اصلا برام ارزش ندارن. الان خیلی از استادای دانشگاهم خجالت میکشم.
خیلی موقعیت خوبی برای درس خوندن ارشد تو دانشگاه خودمون دارم ولی چون ازشون خجالت میکشم نمیخوام برم. میخوام کنکور بدم برم یه دانشگاه دیگه. میخوام دیگه منو نبینن.
قبلا با استادام خیلی حرف میزدم ولی یه مدت میدیدمشون فقط سلام میدادم فرار میکردم یا پشتمو بهشون میکردم. سر این رفتارام کلی باهام بد شدن!!! الان خیلی از رفتارای بچه گانم خجالت میکشم.
مثلا الان چند روزه فکر میکنم چرا من نرم خارج. یعنی برم دنبال بورسیه واس دکتری یعنی اینجا ارشد بخونم واسه دکتری برم و دیگه برنگردم.
باور کنید یک قرون پول ندارم. از لحاظ مالی در حدی هستم که باید بهم صدقه بدین. ولی میخوام دیگه اینجا نباشم.
دوست دارم اصلا دانشگاه نرم. هیچ کس منو نبینه. پسرا برام مهم نیستن.
ولی هیچ کدوم از دخترا دوست ندارم منو ببینن. یا استادام. دوست دارم هیچ کس منو نشناسه از اول شروع کنم. ولی نمیشه که.
ولی دارم اشتباه میکنم میدونم.
خدایا چقدر من احمقم.