میخوام دیگه اینقد از مجرد بودنم خجالت نکشم
سلام. من 20 سالمه. دانشجوام. تو شهری که زندگی میکنیم، رسمه دخترا رو تو همون دوران دبیرستان شوهر میدن. مثلاً کلاس خود ما نصف بیشترشون متاهل بودن... بعد اگه دختری هم سنش از 24-25 گذشت، دیگه پیردختر حساب میشه و نباید انتظار خواستگار مجرد از شهر خودمون داشته باشه...
من میدونم که با اوضاعی که الآن هست، ممکنه یه دختر تا 30 سالگی هم مجرد بمونه. ولی خیلی دلم میگیره وقتی میبینم هم سن سالام یا کسایی که سنشون از منم کمتره بچه شون بغلشونه،اون وقت از تنها چیزی که ازم می پرسن راجع به درسمه!!! همه میگن فلانی معلدت چند شد؟ دانشگاه کی میری؟ کی میای؟... دیگه حالم از این سوالا به هم میخوره. تو دلم میگم مرده شور هرچی دانشگاه و درسه رو ببره...
شایعه ست که دوست صمیمیم داره ازدواج میکنه... من و این دختر هم سنیم،هم دانشگاهی هستیم،یه رشته میخونیم،حتی فامیل هم هستیم!!! بخاطر همین نگاه خانواده م از وقتی شنیدن بهم عوض شده. میشینن با هم پچ پچ میکنن. هی ازم می پرسن فلانی چرا ناراحتی؟ بعد یه بار یکیشون برگشت گفت: بخاطر ازدواج دوستشه! یعنی میخواستم همون موقع خودمو بکشم از احساس حقارت... مامانم هم برداشت سخنرانی کرد برام که آره، فلانی از تو باعرضه تره،فلانه و بهمانه که شوهر کرد... به خدا داشتم می مردم...
حالا جالبش اینه که این دختره اول همه جا آویزون من بود. برا درس و ... همش زنگ میزد گریه میکرد که اگه تو بری دانشگاه و من تنها بمونم میمیرم... میخوام حتماً همه جا باهم باشیم. الآن از وقتی براش خواستگار اومده، جواب سلامم هم به زور میده. جلوی بقیه مسخره م میکنه، از ظاهر و رفتارم گرفته تا همه چی. با دوست مشترکمون که اتفاقا متاهله(!) میرن میگردن بدون اینکه به من خبر بدن. انگار که من شوهراشون رو می دزدم!!!!
همش به خودم میگم شاید من تا 10-15 سال دیگه هم ازدواج نکردم، نمیشه که همش بشینم غصه بقیه رو بخورم... ولی نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم. همش تو فکر اینم که من و این دختره موقعیتمون شبیه همه،اون وقت من تا حالا حتی یه خواستگارم نداشتم.